پسر عمه من خانواده مذهبى داشت فوق مذهبى ولى خودش نه نماز ميخوند نه زياد اهميت ميداد به مسائل مذهبى دخترى نبود تو شهر اين باهاش رل نزده باشه ١٤-١٥ سالگى تو فاز حرف ها و كاراى جنسى بود ازارش به ما دختراى فاميل هم ميرسيد
بعد رفت با يه دخترى اگه بگم از مذهبى ترين دختراى شهر دروغ نگفتم دختره حافظ قران بود درسخوووووون خانواده فوق مذهبى خودش تو اون سن كم مربى قران و فلان و فلان و فلان ازدواج كرد
ما همه شاخ دراورده بوديم چيزى هم نميتونستيم به دختره بگيم حتما ميفهميدن ما گفتيم دعوا ميشد
خلاصه بگم بعد ٧ سال طلاق گرفتن اونم طورى كه همه دهنا باز مونده بود دختره بى خبر يهو رفت طلاق غيابى گرفت دادگاه نامه داد به پسرعمه ام كه بيا كليد بده تا دختر بياد جهيزيه اشو جمع كنه هركى از فاميل هم ميرفت با دختره حرف ميزنه دختره كل وارد بحث نميشد با چند نفر هم كه حرف زده بود قسمشون داده بود به كسى نگن اصل قضيه رو ولى اونا بعد صحبت با دختره ميگفتن هيچى نميتونيم بگيم فقط بدونيد هركى ديگه جاى اون بود زودتر از اينا طلاق گرفته بود باز به مرام اين دختر
خلاصه اختلاف اعتقادى خيلى مهمه خيلى