خیلی خیلی خیلی دوسم داره اوایل که میترسید از دستم بده برای همین نزاشت برم دانشگاه( پرستاری سراسری) قبول شده بودم خاک بر سرم به حرفش گوش دادم و من چون موقعیتش و خودش از همه نظر عالی بود قبول کردم
بعد از دو سال یه بغضی ازش بعد هر دعوا تو گلوم بود یه کینه ی کهنه
ظهر با شیرینی اومد خونه گفت شرکت دوممون و زدیم تو یکی از برج های مشهد(ارمیتاژ) داشت پرواز میکرد
خیلی وقت بود بهم میگفت یه کارایی دارم میکنم حالا بهت میگم..
شوهرم هرچی پول در میاره میریزه به پام ولی من از قدرتش و شادیش تو کارش اصلا خوشحال نشدم اول که تا دو ساعت ساکت شدم هی میگفت چی شده خوابید... بیدار شد اومد بغلم کرد گفت اینا همرو مدیون توام و تورو به فلان جا میرسونم
منم پرتش کردم گفت برو به کارت و پیشرفت و برس خوشحالیت مال خودت اصلا خوشحال نشدم ماشین و خونه زندگی هم اجازه نمیدم هیچی رو عوض کنی هیچ وقت
همونجوری که تو نزاشتی من برم تو اجتماع پیشرفت کنم اصلاااا برات تا اخر عمر خوشحال نشدم
فک میکرد خوشحال میشم اشکش دراومد اومد😐منم پاشدم رفتم( 6 سال از زندگیمون میگذره)
الانم رفت تهران با همکارش برای کاراش اومد بوسم کنه گفتم شب جمعه هم برو دنبال کارات هلش دادم رفت درو محکم بست
خیلی از دستش عصبانیم حالم بده