ه داستانی هس که میگه؛تو جنگ جهانی دوم یه پیانیست روس به دست نازیها اسیر میشه و نازیها بهش دستور میدن پیانو بزنه و شرط میبندن که اگه از پیانو زدن دست بکشه میکشنش.دو روز تموم پیانو میزنه،آخر سر از خستگی بیهوش میشه.آخر داستانو یادته؟کشتنش!من با تک تک سلولای بدنم حال اون پیانیستو میفهمم،حس آدمی که تو راهی قدم گذاشتی که تهش هیچی نیست
بچه ها من یه آرزوی خیلی بزرگ دارم میشه برام صلوات بفرستید و دعام کنید خواهش میکنم 🙏 خیلی دلم میخواد به آرزوم برسم خیلی تلاش کردم خدایا خودت کمکم کن بعد تو یاوری ندارم همه پارتی من تویی دستمو بگیر منو به خواستم برسون 🙏🙏🙏🙏🙏