من و ابجی کوچیکم رفته بودیم عید دیدنی خونه عمم.با پدرمون.دوست شوهر عمم و بچش هم بودن.بعد من و ابجیم مشغول بازی با بچه های عمم و بچه دوست شوهر عمم شدیم گفتیم بابا تو برو بعد بیا دنبالمون.اونم رفت و در همون حین بچه های اون یکی عمم هم اومدن پیش اینا و پفک دستشون بود بچه های این عمم که صاحبخونه بودن گریه کردن ما هم میخوایم پدرشون پول داد دست پسر بزرگش گفت برو برا خواهرات و بچه دوستم که مهمونمونه پفک بخر.برا ما نگرفتن.من تا الان این شوهر عمم رو میبینم دلم ازش چرکینه.وضع مالیشم خوب بوداااا برا بچه دوستش خرید واسه ما نه.حالا من هیچی حداقل برا ابجی کوچیکم که نگاشون میکرد همشون میخوردن.
حس خوبیه یکی رو داشته باشی هی بیاد در گوشِت بگه کاش زودتر پیدات میکردم!