اخلاقشون بد هسته دست بزن دارن ولی بعدپشیمون میشن دیشب پسرم داشتم غذا میدادم بچه خندید غذا توگلوش پرید چند تا سرفه کرد خوب شد شوهرم از اتاق اومد غذا رو زد توصورتم گلومو گرفت پرتم کرد زد به کابینت هرچی میگفتم بچه خندید فلان گوشش بدهکار نبود منم کلی گریه کردم بهم میگف اشک تمساح نریز برام بچه رو گذاشت گرفتم سرپا توبغلم خوابوندمش. چند تا بسته قرص از قلب واعصاب بود هه خواستم بخورم از دستش خلاص شم اما دلم برا بچه سوخت. فقط خالیشون کردم ریختم تویه شیشه مخفی کردم بعد پوش قرصارو جلو چشم گذاشتمبایه لیوان رو اوپن.
ازپشت دراتاق بهش گفتم بالاخره از دستم راحت میشی امشب ممکن قلبم وایسته بدون من خوش باش. من توزندگیت اضافیم منم یکی مثل آزاده نامداری مرد
گرفتم کنار بچه خودمو به خواب زدم زیر چشمی دیدم رفته پوش قرصارو نگاه میکنه خلاصه به خوابم برد توخواب هه حس میکردم چک میکنه زنده ام یا نه هه دستم بالا وپایین میکنه دستشو جلو بینیم میاره نفس میکشم یا نه
نه به اون اخلاقش نه به این کاراش. نمیدونم چیکار کنم باهاش توروخدا فقط راهنمایی کنید نمیدونم کار منم اشتباه بوده یا نه 😔
هنوز نمیدونه قرص نخوردم ترسوندمش