2410
2553

لعنتی اند این خیابان ها ؛ وقتی که غروب پاییز باشد ، از خانه بیرون بزنی و زمان ؛ رأسِ دلتنگی ات بایستد ، دست توی جیبت ببری ، آسمان و ابرها و حال و هوای عاشقانه ی خیابان را ببینی و آه بکشی که چرا آنی که باید ، نیست ؟!

چرا نیست همان کسی که دوست داشتی با او تمام این مسیرِ جانانه را قدم بزنی ، دستانش را بگیری ، با او بخندی و از حالِ خوبِ گنجشک ها و پرستوهای جا مانده از کوچ بگویی ؟ چرا نیست همانی که لابه لای حرف زدن ، عاشقانه نگاهت کند و کنارش احساس امنیت کنی ؟

چه اندازه فقیرند این خیابان ها ، این شهر و این پاییز ، وقتی دلت هوای کسی را کرده ،

کسی که باید باشد ، اما نیست !

چه اندازه فقیر است این پاییز ، بدونِ تو ...

کاش بودی ؛

نگرانم اشتیاقی برای پاییزهای بعدی نداشته باشم !

برای باد و باران و برگ های خشک و نارنجی ،

برای آبان ...

تو نیستی و من نگرانم برای پاییزهای بعد از تو ...

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

جالب بود😅😅تاحالا انقدر عمیق  بهش  فکر نکرده بودم

چقدر پاییز شده!
چقدر این حال و هوا شال و کلاه و آستین‌های پایین کشیده از سرما می‌طلبد، یا نشستن کنار پنجره و هورت کشیدن یک لیوان چای داغ، یا پناه گرفتن زیر پتو و استشمام بوی نارنگی و خوابیدن میان لالایی خاطره انگیز برگ‌ها و بادها.
چقدر می‌طلبد که چتر برداری و زیر قطرات گاه و بی‌گاه باران قدم بزنی و یقه‌ی پیراهنت را از شدت باد و سرما بالا بکشی، که دست‌هایت را توی جیب ببری و از سرما بلرزی، که باد بزند و قطرات باران روی گونه و پلک‌هایت بریزد.
چقدر این هوا تنهایی نمی‌چسبد!
که حیاتی است هر پاییز کسی کنارت باشد و با تو حرف بزند، کسی کنارت باشد و تو را بغل کند، کسی کنارت باشد و با تو چای بنوشد، کسی کنارت باشد که برایت شعر بخواند و دست‌های یخ زده‌ات را میان دست‌های گرمش بگیرد...
چقدر این هوا یک دوست کم دارد، یک رفیق، یک آدم خوب... کسی که حقیقتا حرف‌های تو را می‌فهمد و دیوانگی‌های تو را می‌پذیرد، کسی که به تو حق می‌دهد هر پاییز، از خودت بی‌خود باشی و هوا که به هم ریخت، به هم بریزی...
هوا کِی وقت کرد اینهمه پاییز شود و ما کِی وقت کردیم اینهمه تنها باشیم؟

2720
چقدر پاییز شده! چقدر این حال و هوا شال و کلاه و آستین‌های پایین کشیده از سرما می‌طلبد، یا نشستن کنار ...

پاییز امد باز تنهایم...اما  این تنهایی تمام جان من است...کتابی  قدیمی ..صندلی چوبی کنار بپنجره...فنجان قهوه روی میز..و من...همه همدم تنهایی هم...من میخوانم پنجره گوش میدهد...

کاش دنیا خیاط بهتری میبود..تنهایی که برایم دوخته جیب هایی دارد بزرگتر از دستانم...

 
پاییز امد باز تنهایم...اما  این تنهایی تمام جان من است...کتابی  قدیمی ..صندلی چوبی کنار بپ ...

من چه گناهی کرده ام ؟!
که ازمیانِ اینهمه آدم ؛
عاشقِ تویی شده ام که عشق را نمی فهمی ...؟
فاصله میگیری ... اما تمامش نمی کنی ...!
این تراژدی برایت لذت دارد بی رحم ؟!
این همه آدم هست که من عاشقشان نیستم ...
این همه تو نیستی ... که منِ بیچاره عاشقت مانده ام ...
دست خودم نیست ...
اگر بود ... عاشقت نمی ماندم ... !
خواستنت ... جز حسرت برایم چیزی نداشت ...
چه کافه ها که از کنارشان با هزار و یک آه ، گذر نکردم ...
من هم دوست داشتم مثل اینهمه آدمِ خوشبخت ، کسی را داشتم که عاشقش بودم و او ... "بیشتر" عاشقم بود ... !
غروب ها ... دلم که می گرفت ... مرا به کافه ی شهر میبرد ... روبه روی هم می نشستیم ...
آن قدر عاشقانه مرا نگاه می کرد که قهوه ام در دستانم سرد می شد ...
کسی که هربار... مرا به نام کوچکم و آن میمِ قشنگِ انتهایش صدا میکرد و قند در دلِ هردویمان آب میشد ...
کسی که "تو" .. هیچوقت نخواهی بود ...
دوست داشتنت ، مرا از تمام فرصت های عاشقانه محروم کرد ...
حق من نبود با عاشقِ تو شدن ، در حسرتِ تمامِ عاشقانه های جهان بمیرم ...

سر گشته و حیران تو ام کمی بغل تزریق کن

از گوشه ی لب های خودت کمی عسل تزریق کن


یک روز اگر برانیم با ستم و جفای خود

از جای لب و بغل به من فقط اجل تزریق کن

کاربر اقا . کرد   goftino.com/c/0qyAH8
2714
من چه گناهی کرده ام ؟! که ازمیانِ اینهمه آدم ؛ عاشقِ تویی شده ام که عشق را نمی فهمی ...؟ فاصله میگیر ...

تو ناز میکنی!من ناز میکشم....این منطق کیه؟!

انگار پیش تو فرقی نمیکنه ...کی عاشق کیه؟؟؟

این شده قصه غصه هایم...که هرچه مردم برایت زنده تر شدم ولی...تو نه بودنم را دیدی نه نبودنم را

 
تو ناز میکنی!من ناز میکشم....این منطق کیه؟! انگار پیش تو فرقی نمیکنه ...کی عاشق کیه؟؟؟ این شده قصه ...

باران ، مرا به یادِ تو می اندازد ...
می توان با تو تمامِ خیابان را قدم زد و از هیچ چیز نترسید ،
یا که در سیلِ بی رحمِ ابهامِ تو غرق شد ...
تویی که هم پناهی و هم تهدید ،
تویی که هم امیدی و هم تردید ...
رهایم نکن !
که محتاجم به تو ؛
شبیه تک درختی که خشمِ سیلاب را دیده اما به وقت عطش ؛
باز هم تمنای باران دارد ،
و تو شبیه بارانی ؛
جان آدم را به لب می رسانی و باز ؛
نمی شود که تو را دوست نداشت ...

سر گشته و حیران تو ام کمی بغل تزریق کن از گوشه ی لب های خودت کمی عسل تزریق کن یک روز اگر بر ...

ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﯽ؟

ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮ

ﺗﻦ ﺗﻮ ﻋﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ،

ﺟﻬﻨﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ!

💞🍃

 
باران ، مرا به یادِ تو می اندازد ... می توان با تو تمامِ خیابان را قدم زد و از هیچ چیز نترسید ، یا ک ...

باران که میبارد دلم یاد تو میکند...یاد آن خیابان های خیس..‌یاد انگشتان گره کرده در هم...باران که میبرد صدایی به گوشم میرساند بس آشنا..صدای قدم هایی که بوی عشق میدهند...باران که میزند عطر موهای ترم را برایت میفرستم...یادم می اید شبی که گفتی...عطر گیسوانت مست میکند مرا

 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز