منو شوهرم اصلا بهم علاقه نداریم فقط ب خاطر دوقلوهامون داریم زندگی میکنیم
و دلیل دوم اینکه من هیچ کس و هیچ جا رو ندارم حمایتم کنن برگردم پیششون درس بخونم ب جایی برسم پول دربیارن و نیاز ب هیچ مردی تو زندگی نداشته باشم
مامانم از بابام جدا شده وقتی ک منو ب دنیا آورده! حتی ب من شیر هم نداده و طلاق گرفته فقط منو قربانی کردن و ب این دنیا آوردن
بابام یه انسان معتادبی مسئولیت بددهنه ک وقتی خمار میشد همش منو کتک میزد از بچگی تا وقتی ک ب اجبار برای فرار از دستش با شوهرم دوست شدم و بهش پناه بردم منو بگیره فقط از دست اون معتادروانی راحت بشم
الانم ۶ساله ازدواج کردم روز خوش ندیدم شوهرم از گذشته و خانواده نداشته م سواستفاده کرده همش کتکم میزنه و حتی ب خاطر معمولی ترین کارایی ک هرمردی برای زن وبچش انجام میده منت سرم میزاره دیگه نمیدونم باید چکار کنم دلم نمیخواد با وجود این همه مشکل خودکشی کنم دنیا رو دوست دارم خیلی درسخوان بودم همه دخترعمه ها ودخترعموهام دانشگاهیان رفتن چون پدرمادربالاسرشونه و حمایت شون میکنه شاغل شدن و درآمد دارن و مورد احترام همه هستن جز من ک همیشه توسری خوردم!!! چون حامی نداشتم پشتم باشه و از همه نظرحمایتم کنه کلاس کنکوری بزارتم مشاوره ببرتم حتی بابای مفنگیم یه گوشی ساده برای من نمیخرید فقط تحت تاثیرموادمخدر مدام کتکم میزد وعقایدش عقب افتاده وقدیمی هستن میگف فقط باید دختر رو از سر وا کنی باید شوهرش بدی بره چون یه نان خوره!
حالا بین طلاق گرفتن و ادامه زندگی با شوهرم ودوقلوهام موندم
اگه طلاق بگیرم پدرومادری ندارم حمایتم کنه کمکم کنن درس بخونم و پزشک بشم مطمعنم بیچاره میشم باید برگردم پیش همون معتادمفنگی تا خوب کتکم بزنه و یه روز قاتلم بشه اگر هم بمونم زندگی کنم مدام باشوهرم جنگ و دعوا داریم و طعنه م میزنه بی کسی و بی پدر مادریم رو تو سرم میزنه ب خاطر یه لقمه غذای سفره ش ک وظیفه هر مردی هست برای خانواده ش تامین کنه اون منت میزاره هر روز کارم گریه س
دوقلوهام دخترپسر و۶ ماهه هستن
چکارکنم خواهرانه و منطقی راهنماییم کنید