نگاهش غم داشت از اون غم هایی که میشه فهمید و تا تهش پی برد ...
دیگه امیدی نبود که !
دیگه انگیزه ای واسه ادامه زندگی نداشت
همین ۱ ساعت پیش بود داشت خودشو خلاص میکرد .
اگه یکم دیر تر میرسیدم الان نفس نمیکشید
همون موقع که دستشو گرفتم و نزاشتم خودشو پرت کنه
با نگاه غم دارش فقط بهم یه چیز گفت
من مردم چه نفس بکشم چه نه
نمیدونم ...
شاید باید میزاشتم میرفت ...
شاید نباید جلوشو میگرفتم ...
الان فقط نگاه های غم دارش داره آزارم میده
نگاه هایی که حرف از درد میزنه ...
چنل تل گرامم:@aramesh_aram0