رفته بودیم بیرون با ذوستام
برگشتنه من یه کار برام پیش اومدگفتم دو دقیقه صبر کنن تا بیام
برگشتم نبودن رفته بودن
زنگشون زدم هیچکدوم برنداشتن یکیشونم ریجکت کرد( کلا 2 نفر بودن)
بعد نیم ساعت یکیشون زنگ زد که ما تو اتوبوسیم داریم برمیگردیم وایسا تو ایستگاه که مارو ببینی
منم وایسادم ولی نیومدن منم رفتم سمت بی آرتی و سوار شدم
بعد دیدم اونا هم تو بی آرتی ان و چشم تو چشم شدیم رفتم سمتشون
موقع خدافظی دیذم دارن میگن میخوان برن خرید و خب قطعا اگه میخواستن منم برم منتظرم میموندن تو ایستگاه
اونوقت من گفتم چ خوب بریم و ابنا که یکیشون گفت نه شب میشه بزاریم یه روز دیگه بریم
اونوقت چند بار بهشون پیشنهاد یه کافه رو دادم که همش بهونه میووردن منم گفتم لابد از کافه هه خوششون نمیاد
ولی الان مبگم انگار مشکلشون منه
منی که فقط خوبی کردم و همیشه کمکشون کردم هرجا گیر بودن
من میتونم ازشون دور بشم بالاخره درخت که نیستم پای رفتن دارم
فقط مطمئن نیستم فکرم درسته یا نه
من حساسم یا درست فهمیدم؟