خانوما داستان عشق اولم تو تاپیک قبلیا هست.ببینید من امروز عصر دوباره برم دم خونه مادرمینا لعنتی اون انگار بو میکشه قشنگ تا وارد حالا یا خیابونشون یا کوچه مادرمینا میشم جلوم ظاهر میشه.انگار مثلا میخاد یه حرفی بزنه ی چیزی بگه.من زندگیمو دوست دارم ولی خب راستش میبینمش به هم میریزم و حالم ی جوری میشه(بالخره یاد حرفامون قولامون میوفتم ناخوداگاه عشق بچگیم بوده) چیکار کنم؟همش حس گناه میکنم میگم خدایا ببخش منو خودت میدونی من ب زندگیمو شوهرم وفادارم و با شرایطم کنار اومدم فکر این لعنتیو کامل از سرم بیرون کن😔کاش حداقل امروز نبینمش..الان مادرم زنگید گف ستا عصر یادت نره بیای یهو یادم افتاد.بنده خدا مادرمم شرایط تنها رفتن نداره باید دنبالش برم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بخدا همین کارو میکنم ولی دلم لامصب ی جور میشه انگار توش رخنثت میشورن دست خودمم نیست
میفهممت ...خیلی سخته ..
مجبوری سر کنی کاریش نمیشه کرد..چون از اونور شما هنوز دوسش دارین و پادشاه قلبته ..از ی طرفم رفنار خوداون شخص روش تاثیر داره و همه اینا باعث میشه اینجور قلبت تند بزنه و حالت بد بشه از هیجان زیاد..انشالله هر چه خیر باشه برات پیش بیاد
چرا فكر ميكني عاشقته ؟ ميگن دو نفر همزمان ادعا داشتن كه مادر يه بچه هستن . آخرش هم معلوم نشد كدومشون راست ميگه . قاضي دستور داد جلاد بياد . گفت بچه رو از وسط نصف كن نصفشو بده به اين نصفشو بده به اون . يكي از اون زن ها گفت من اصلا اين بچه رو نميخوام . بديدش به اين . قاضي گفت مادر بچه مشخص شد . چون بچه رو دوست داشت حاضر شد دوري بچه رو تحمل كنه ولي به بچه آسيبي نرسه . عشق دقيقا همينه . اين لعنتي اگر عاشق تو بود كه الآن كنار ميكشيد كه زندگي تو به هم نريزه . اين يه گرگه در لباس گوسفند . حواست بهش باشه . خودتو گول نزن . چرا اسم معشوق رو هر خر و گاوي ميزاريد ؟ اگر عاشقت بود چرا الآن زن يكي ديگه هستي ؟ تو باورتو بهش عوض كن اون هر چقدر هم كه جلوت ظاهر شد اصلا بهش توجه نكن . بدون كه اون آدم دشمنته نه عشقت .