2410
2553
عنوان

عکس خاطراه هاتون همراه با داستانش

| مشاهده متن کامل بحث + 97341 بازدید | 87 پست
وای چقدر سوتیاتون باحاله.
هنا جون ببخشید ولی قضیه ات رو تو یه مهمونی درگوشی به شوهرم گفتم غش کرد.
یکی هم اون سوتی خانومه که تو ماشین یه کار بد میکنه خیلی باحال بود
الهی همیشه دلتون شاد باشه و همیشه سوتی های خیلی باحال بدین :-)
Lilypie Premature Baby tickers

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

الان همه سوتی رو خوندم خیلی با حال بود....پسرم که کوچیک بود همیشه من میبردم حموم از 2سالگی با لباس حمومش میکردم نمیدونم 4ساله بود یا کمی بیشتر یک دفعه با باباش رفت حموم دیدم چند دقیقه از حموم رفتنشون نگذشته گریه میکنه میخواد بیاد بیرون بلاخره اومد بیرون بعد که ساکت شد پرسیدم چرا گریه کردی گفت از بابا میترسم گفتم چرا با حالت ترس گفت :آخه بابا از جلو پی پی میکنه حسابی هم خودشو خراب کرده!!!!!!!!!!!!!
من کم کم شروع می کنم . تو دانشگاه یه همکلاس داشتم که اگه این اقا صبح کله سحر هم ادمو می دید می گفت سلام خسته نباشید و نصفه شبم می دید می گفت شلام خسته نباشید منم به این جمله اش دیگه انگار الرژی گرفته بودم . یه روز می خواستم برم کتابخونه . در کتابخونه جوری بود که به هر طرف می کشیدی باز می شد منم همیشه می ترسیدم که نکنه اکه به سمت جلو در رو هل بدم کسی پشت در باشه. اون روز م در رو طرف خودم داشتم می کشیدم که یهو یه در محکم خورد به بینیم . جوریی که احساس کردم بینیم له شده . خیلی دردم گرفت و عصبانی شدم و گفتم فقط ببینم کی شت دره . بعد چند لحظه دیدم بله همکلاسی محترم بودند که اینجوری کوبوندن به من. اونم طفلک از خجالت نمی دونست چی بگهعوض ببخشید گفت . سلام خسته نباشید بعدشم دویید و رفت
2456
یکی هم من بگم
پسر خواهرم 5سالشه و داداش بزرگم که میشه دایی این کوچولو خیلی چاق و شکم گنده ای داره
وقتی میره توالت (ببخشید) خیلی حرفهای گنده گنده میزنه
یه بار خواهرم میگه برده بودمش
اونجا یه صدایی دراومد (...)
خواهرم میگه دیدم چون خجالت کشید سرشو انداخته پایین داره فکر میکنه
یدفعه گفت
مامـــــــــــان من که کوچولوام اینه
وای به حال دایی ناصر!!!!!!!!!!!
چند وقت پیش یکی از دانشجوهای فوق دانشگاهمون که پسر بود و مربی بیمارستانمون از دوستم خواست که روپوش بیمارستانش و براش تو کمدایی که داشتیم نگه داریم، که دوستم بدون این که بفهمه چی گفته، گفت باشه فقط هزینش شبی 20 تومن می شه...
منم یه خاطره از دو سالگیم واستون بگم

یه روز من توی خونه بدون شلوار مشغول بازی بودم داداشم از راه می رسه و عصبانی ازم می پرسه: شلوارت کو
منم که ترسیده بودم میگم : شورت دارم

میگه خب شرتت کو؟؟؟ منم می گم روی بنده
2714
سلاااااااااااااااام ...دیشب که این تاپیک رو دیدم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و تا ساعت 2/5 نشسته بودم و می خوندم ...فقط 4 صفحه اش موند که امروز خوندم ................................خیلی باحال بود ........................ کلی خندیدم ...........................................سوتی زیاد دارم ..................سر فرصت میام مینویسم ...................... "نیمفا جون" خاطره عروسیت خیلی جالب بود
سلام من تازه این تاپیک را پیدا کردم همتون خیلی با حالین. حالا یکی هم من میگم:
یه روز زمستونی عمه و شوهر عمه من میرن دور از جون همه بهشت زهرا تشییح جنازه . مراسم که تموم میشه عمم به شوهرش میگه: کمال من رو ببر سر مزار مامانم . کمال میگه من خستمه و سردمه پیاده نمیشما خودت برو.
عمه من هیکل درشتی داره و شماره پاش با همسرش یکیه . خلاصه عمه خانوم در اثر زیاد ایستادن کفشش که یک بوت پاشنه 5 سانتی بود به پاش فشار اورده بود و پاش رو اذیت میکرد به همین خاطر به اقا کمال میگه تو که پشت فرمون نشستی کفش من را بپوش کفشت را بده به من تا برم یه فاتحه بخونم .
عمه خانوم تشریف میبرن وبعد از چند دقیقه یه ماشین میاد از اون نزدیکی رد بشه میفته تو یه چاله . 2 3 نفر جمع میشن و نمیتونن ماشین را در بیارن یکی از اونا به اقا کمال میگه اقا ثواب داره اونجا نشستی تو هم بیا یه دستی برسون. خلاصه اقا کمال تعریف میکنه که اول میخواسته بدون کفش بره دیده نمیشه همه جا گلیه و توی گودال هم پر از گله.... دیگه خودتون تجسم کنین اقا کمال را با بوت زنانه پاشنه 5 سانتی که داره کمک میکنه ماشین را از چاله در بیاره............................................
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز