بعد یه بار دیگه تکرار کرد بابام اون حرفارو که این دختر (خواهرم) خیلی خوبه خیلی باباشو دوست داره بعد مامانم گفت منظورت چیه چرا انقدر تکرار میکنی
...گفت آره بعضی ها دوست داشتن شون کلکه دلم از خیلی از مینو شکسته و اینا بعد کلی توضیح دادم گفتم بابااااا امید)داداشم)دروغ گفته و اینا دیگه گریه ام گرفت اصلا گوش نمیداد میگفت مگه من چیکار کردم که شماها منو دوست ندارین