از روز عقدم ک خطبه عقدو خوندن تاب امشب گریه هام شروع شدن..خدایا چرا دیر فهمیدم...چ حکمتی داشت اخه...
همش توهم طلاق و مهریه میزنه...فوش میده..ثانیه ب ثانیه میگ طلاق بگیری فلان میکنم و...خیلی حالم بده ..هر ثانیه دنبال بهونس دعوا بندازه و توف و توف کنی بشه...قبلنا جوابشو میدادم ولی الان هفت هشت ماهه دیگ هیچ جوابی درمقابل این همه بی حرمتی و دعوا جز گریه های بی صدام ک ازچشام در مقابلش نمیریزم کاری از دستم برنمیاد...ب خونوادم بگم ک انقد اذیت میکنه حتما طلاقمو میگیرن..ولی نمیتونم چن بابام و خونوادم خیلی غصه میخورن...خدایا این چ سرنوشتیه..بخدا هرحرفی میگ سریع بدون چون و چرا قبول میکنم..از اونشبی ک زنش شدم نابود شدم..فکرکن بی دلیل انقد بهونه میگیره ...چن ی مشکل رفتاری داره بخدا...انقد ک دعوا بندازه و همش درحال جنگ باشه و کلی فوش..بعد یک روز هم میاد منت کشی...
دیگ نمیکشممممم..یکی ک بخاطرش از همه آرزوهام گذشتم تو روم وایسته روبروم و کلی نفرین و ارزوی بدو فلانو ...چن عصبیه و مشکل داره...
خدایااا بگو من صاحب کدوم گناهتم ک این همه وقت عذابم میده این...