دارم تو روستا بودیم خونه عمم زد به سرم شب خودم تنهایی تو اون روستای کم جمعیت با دختر عمم بریم خونه قدیمی و کاهگلی بابابزرگم اینا البته الان شهر زندگی میکنن و نزدیک بیست ساله اون خونه کسی زیرش نیست.این قضیه که میگم مال یک سال پیش پاییزه
رفتیم اصلا یه حالی داد وقتی اونجا خوابیدیم که قابل توصیف نیست 🙉
صبح دم سحر که بیدار شدم صدای نم نم بارون میومد نگم
حالم خیلی خوب بود 😁💞
زد به سرم برم اسب رو وردارم یهو سرمو برگرداندم عشقمو دیدم یه لحظه تعجب کردم بعد نگام کرد یه لبخند ملیح زد گفت اع شما اینجایین و رفت 💞
حالللم بیش از حد خوب شد 😍🙊
آره تجربه کردم دوست دارم این ماه برم تا آخر ماه پیش عمم بمونم