حرفامو به کسی نمیگم اینجا کسی نمیشناسم دلم میخاد حرفامو بزنم ی کمک سبک تربشم،بانامزدم سه ساله عقدم خیلی سر رفت وامدم بحث بوده اون دلش میخاسته من خونشون زیادبمونم منم راحت نبودم هفته ای دوسه روزمیموندم اینم به سختی اصلا نمیتونستم اونجابمونم خودمون هم رسم نداریم دختر تو عقد خونه نامزدش شب بمونه،چندبارهم سرچادر وبدون اجازش بیرون رفتن بحثمون شد،ازوقتی هم اومدن اجازه عروسی بگیرن چندباری هم سر جدازندگی کردن ناراحتی بینمون پیش اومده چندبار اونا گفتن میخایم عروسی کنیم من گفتم نه گفتم باید جدازندگی کنیم ولی نامزدم میگه ی مدت باخانوادم باشیم،تا ی دوهفته ای پیش که دوباره اومدن برای اجازه عروسی منم گفتم ن نامزدمم گفت پس طلاق، خودت برو بزاربرای طلاق من گفتم ن من نمیرم چون منکه طلاق نمیخام من فقط گفتم خونه میخام نه اینکه بخام طلاق بگیرم تا اینکه خودش رفت...