پسرداییم خواستگارشه
هر جفت خونواده ها هم راضی نیستن خودشم این مدت هنوز عقد نکرده یه توهینایی رسونده که از چشممون افتاده
ولی خواهرم عقلش کور شده نمیبینه ۲۴ سالم سنش هست و خیلی هم ادعای عقل کل بودن داره ولی برای خودش شعورش نمیکشه
منو خواهر و مادرم بعد یه جریانی باهاش حرف میزدیم که این بدرد نمیخوره و از حالا اینجور رفتار میکنه و شما بهم نمیخورید چشماتو واکن و ..که به من گفت تو چرا دخالت میکنی چرا اینقدر آتیش به پا میکنی و بقیه رو هم تو یاد دادی علیه من حرف بزنن و تو خودتو درست کن،من فقط به مامان جواب پس میدم و ...حالا مادر منم یه آدم بیزبون و بی دست و پایی هست که بقیه باید بهش بگن چکار کنه چکار نکنه...
من واقعا دلم نمیخواد اون خودشو بدبخت کنه
ولی اونقدر ناراحت شدم که گفتم ازین به بعد دیگه هر غلطی بخوای بکنی برام مهم نیست دیگه دور منو خط بکش ...ولی واقعا قلبم شکست
باهاش دیگه حرف نمیزنم اونم عین خیالش نیست
اومدم از شما همفکری بگیرم آیا کار من اشتباه بوده ؟
شما بودی چکار میکردبد؟
چون واقعا دیگه رغبت نمیکنم حتی با خواهرم حرف بزنم