هر تاپیکی میزنم لزوما برا خودم نیس
من عاشق یه پسری هستم و همچنین اون . یه سالی میشه کم و بیش شناخت پیدا کردیم.(سه ساله خواستگارم هست و منتظر این بود درسم تموم بشه) شخصیتش خوبه
من دختری هستم که زیاد تنها رفتن بیرون اجازه نداشتم. دانشگاه فراهم کرد اینو ولی کرونا بود و نتونستم باز تو جامعه باشم. خانواده اینا پارسال اومدن و ما رد کردیم بخاطر فوت یه فامیل نزدیک مون. الان امسال باز می خوان بیان که من اصلا دلم رضا نیس دوسش دارما، ولی میگن کاس بیشتر میتونستم وارد جامعه بشم و ادما رو ببینم و شاید مورد های جدیدتری ببینم که بهتر از این باشن. می خواستم یکم بزرگتر بشم. تو رشته خودم موفق تر پیش برم. اما نشد.
نگید که هنوز بچه ای وقت هست...من عاشقشم. و پسرهایی هم که دیدم واقعا به اندازه این شخصیت شون خور نبست.
اما اینکه نتونستم وار جامعه بشم و بکم مستقل تر هراس دارم. خیلی زوده برام حس میکنم.
از طرف دیگه ابن آقا علنا این🚫 سه🚫 سال هست که میمونه. و
منم حرف زدم باهاش می شناسمش.
مادرش اصررررااااار میکنه خیلی اصرارا که ازدواج کن ازدواج کن من پیرم و.... . اونقدرا پیر نیستا فقط چون مادرشون شهرستان دیگه زندگی میکنه(حدودا دو ساعت تا اونجا راهه به خاطر کار اونجان) مادرش دل نگران بچش هست که اینجا تنها هست و خلاصه می خواد سرو سامان بده.
احترام مادرش هم نگه میداره. منم نمیخوام فعلا از دستش بدم. دوسش دارم. اما گفتم که حس میکنم بزرگ نشدم مستقل نشدم و...
از طرف دیگه هم اصرار های مادرش که اگه به من خواستگار نیان میدن خواستگار یکی دیگه چون مادرش ازمون خیلی ناامیده که دختر بدیم
مادر خودم هم میگه نگهش دار فعلا بزرگ شی و جامعه وارد بشی
💥💥💥💥💥💥
چیکار کنم؟؟؟؟
پسرهدخودش قبول میکنه مادرش اصصصصصلا قبول نمیکنه🙁🙁🙁
خواهرانه❤❤ راهنمایی کنید تو رو خدا💢💢💢💢💢