كسي كه فاميل بود و بهش نرسيدم رو بعد دو سال تو مراسم ختم پدربزرگم ديدمش.. همش جلو چشم من بود تو خونه خودمون هم اومدن خونه پدربزرگم هم تا اخر مراسم سوم موندن … فقط ميخوام بگم خيلي زجر كشيدم خيلي..
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
طبق گفته خودش اره . خيلي اين چند روز تو عذاب بودم و وقتي ميديدم مامان و بابام چقدر باهاش خوبن و ميگن و ميخندن ولي من حتي نميتونستم يه لحظه نگاهش كنم خيلي سخت بود برام