برگشتنی دیدم رو یه نیمکت نشستن مامانش چند تا تی تاپ و آب میوه خریده بود
یه دونه تی تاپ داد دست دختر من
یه دفعه دیدم پسره بلند شد به سختی ک راه میرفت یه پاشو اینور میکوبید یه پاشو اونور میکوبید ک بتونه راه بره دنبال دختر من میکرد که تی تاپو ازش بگیره
سر و صدا میکرد دستاشو تو هوا گرفته بود و سعی داشت با سرعت بیاد ک تی تاپو بگیره
منم وحشت کرده بودم دنبال دخترم میرفتم ک از دستش بگیرم تی تاپو . دختر منم میدویید که تی تاپو ازش نگیرم
یه نگاهم ب دخترم یه نگاهم ب اون بچه که نرسه به من یا دختزم از بس ازش میترسیدم 🥺