حدودا سه سال پیش یه پسری اومد خواستگاریم و بعد دو سه هفته حلقه نشون انداخت دستمو خیلی اصرار داشتند همه چیز به سرعت پیش بره و عقد کنیم...ازمایش دادیم خرید رفتیم...همه بهم تبریک گفتن...بهم گفت دوست دارم ..خیلی دوست دارم...باهام ازدواج کنی تاج سرم میشی و این حرفا....چند روز مونده بود به عقد کلا سرد شد ..جوابامو بزور میداد...کلا کشیده بود کنار...اولش گفت ما به هم نمیخوریم ...بعدش بهم گفت ینفرو میخوام و برام نگرفتن الانم یاد اون افتادمو نمیتونم باهات ادامه بدم...بهش گفتم الان میگی؟ گفت اولش دیدمت ازت خوشم اومد الان نمیتونم...! بنظرم دوست دخترش برگشته بود...خدا میدونه...حس کردم با ابروم بازی شده...ما موندیمو جواب دادن به مردم که چیشد بهم خورد..دوماه بعدم که خانوادش دیدن زیر بار هیچ ازدواجی نمیره دختره رو عقدش کردن..من قربانی شدم تا اون عشقش رو به خانوادش و دختره ثابت کنه..تا اون به عشقش برسه..من خیلی ضربه خوردم...له شدم...الان عقدم.خداروشکر از همسرم راضیم..اما نمیتونم حلالش کنم ...دلم باهاش صاف نمیشه...شما بودید میبخشیدید؟
من بودم میبخشیدم.حتما دعای خیر اونا پشت سرت هست ک ب هم رسیدن.سخته ولی ببخش
من مادر نميشوم تا فرزندم را عصاى دستم كنم...من مادر نميشوم تا پيري و كورى ام را به فرزندم تحميل كنم....من مادرنميشوم تا بهاي قطره شيرى كه به كودكم داده ام پس بگيرم....من مادر نميشوم تا فرزندو وابسته و بيمار تربيت كنم و افتخار كنم به اينكه فرزندم مرا بر همسرش ترجيح ميدهد....من مادري بيمار نيستم...من مادر ميشوم تا انسانى سالم و مستقل تربيت كنم،مادرميشوم تا انسانيت را به فرزندم بياموزم.انسانى قوى و درستكار و خوشبخت....كودكم وظيفه اي در قبال من ندارد....بلكه من مادر او هستم و موظف به خوشبخت كردن فرزندم
حالا که شوهرت خوبه اصلن فکر چیزی رو نکن برا هرکسی این چیزا پیش شاید بیاد .تو فقط خودت آزار میدی .تو ببخشی خدا حواسش به دل شکسته ها هست .ببخش که بهش فک نکنی
با احمق ها نباید بحث کرد فقط باید آخرش گفت تو خوبی ببخشید 🤗🤗...دعا کنید شاید بزرگترین خواسته شما کوچکترین معجزه خدا باشه .الهی دلتون شاد،تنتون سالم جیبتون پر پول باشه .انسانیت به دین و مذهب نیست همین که دلی را نرنجانی انسانی
یه مامان شاد و پرانرژی که جز شادی و ارامش پسرم چیز دیگه ای مهم نیست ، خونه بهم ریخته مرتب میشه ، چای سرد شده رو میشه عوض کرد ، غذای یخ شده رو میشه داغش کرد، ظرفای نشسته بالاخره شسته میشن اما دیگه بچه هامون 1ساله یا 2ساله یا 3 ساله و ... نمیشن پس از لحظه به لحظه بزرگ شدنش لذت میبرم و سخت نمیگیرم پسر کوچولوی من مامان عاشقته
منم تقریبا همین موضوع برام پیش اومد طرف ابروی منو جلو همه برد با احساساتم بازی کرد گولم زد چندسال گذشته الان خودش یدختر بچه داره حلالش نکردم منتظر تقاصم
درمن یک تیمارستان وجود دارد یک تیمارستان با هفتاد تختخواب هفتاد تختخواب با هفتاد دیوانه و سخت ترین کار دنیا را من میکنم زمانی ک ازمن میپرسند خوبی؟ ومن باید یک تیمارستان هفتاد تختخوابی را ارام کنم و با متانت صادقانه ای بگویم بله امروز خیلی خوبم ....🤍دیدم ک برنداشت کسی نعشم از زمین..خود نعش خود به شانه گرفتم گریستم...🖤