2733
2734

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

لایک لایک لایک

دیشب با خدا دعوایم شد ... باهم قهر کردیم فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد رفتم گوشه ای نشستم چند قطره اشک ریختم وخوابم برد صبح که بیدار شدم مادرم گفت . نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می امد...
2731

حدود دو سال پیش توی ی جریان عاطفی قرار گرفتم ک کاملا از طرف من و یک طرفه بود و بخاطرش خیلی آسیب دیدم دوس دارم تعریف کنم برای کسی هیچوقت اونطوری ک میخواستم نتونستم خودمو خالی کنم دوستای ب ظاهر دوستم همیشه راجع ب خودشون صحبت میکنن اما به حرف های من گوش نمیدن و یا با حرفاشون آزارم میدن

شاید ب نظرتون خیلی مسخره باش اما چیزی ک برای من اتفاق افتاد عشق در نگاه اول بود یعنی من نگاه کردم و عاشق شدم اما این رو خودم نمیدونستم پسره هم دانشگاهیم بود نمیخوام زیاد اطلاعات بدم چون خب خیلیا از این اتفاقات باخبرن در حالیکه من دلم نمیخواست کسی خبر داشته باش 

2738

وقتی با کلی زحمت و اذیت وارد دانشگاه شدم تصمیم گرفتم فقط روی درسم تمرکز داشته باشم اما خب همه چیز طوری اتفاق افتاد ک بستر چیزایی ک اصلا ناراحتم میکنه توی زندگیم فراهم شد،با دخترایی ناخواسته دوست شدم ک گاه و بی گاه با حرفاشون اذیتم میکنن و باعث میشن ک ناراحت بشم،اولین بار تو کتابخونه دانشگاه دیدمش دوستم بهم گفت نگاش کن خوشتیپه بهش گفتم من حوصله شو ندارم واقعا ب ازدواج فکر نمیکنم هنوز خیلی کوچیکم چن بار گفت نگاش کن پسر خوشتیپیه و همون نگاه شد جرقه ی همه چیز 

پسر خوشتیپ و خوش قیافه ای بود بعدش فهمیدم اهل تبریزه😂حالا مثلا میخواستم اطلاعات ندم

ب خودم گفتم خب بذار فالوش کنم چی میشه مگ اولش همین دوستم ک باهام بود فالوش کرد عکساشو ک دیدم اصن ی جور غریبی ب دلم نشست بعدش خودم فالو کردم بلکه بشه با هم ح بزنیم ببینم چجوریه خب،من تجربه اینک دوس پسر داشته باشمو از قبل داشتم برام چیز عجیبی نبود اما ی حس متفاوتی نسبت ب این شخص داشتم 

اکسپت کرد و داستان ما شروع شد استوریمو ریپلای میکرد ی بار و ی کم ک ح زدم دلم میخواست بازم ح بزنم و بیشتر بشناسمش و همینطورم شد من هر بار ب عمد ی استوری میذاشتم و ایشونم ریپلای میزد ب همین منوال همه چیز ادامه پیدا کرد و یکی دو ماه تقریبا گذشت دوستای صمیمی من ۳ نفر بودن ک همونی ک باهام بود تو کتابخونه دانشکده لو داد ک من دارم با اون ح میزنم  خب راستش خوابگاه ما ی جوری بود ک دخترا هر اتفاقی میفتاد سریعا ب پسرای کلاس خبر میدادن و این خیلی بد بود یرای منم همین اتفاق افتاد هیچ وقت مطمئن نشدم اما خب انگار ب گوشش رسیده بود ک ی جورایی ازش خوشم اومده

چون طوری شده بود ک جاهایی ک میرفتم همش چشمش بهم بود همش جلوم ظاهر میشد منتظر سرویس ک میشدیم از دور وایمیستاد روبروم و چشمش فقط ب من بود ماه ها گذشت و من خیلی دوسش داشتم شبا اسکرین عکساشو میبوسیدمو میخوابیدم الان ک بهش فکر میکنم واقعا ناراحت میشم واقعا دلم برای خودم میسوزه چقدر منتظرش بودم چقدر عاشقش بودم چقدر بخاطرش صبر کردم چقدر برام عزیز بود

تورو خداقبل داستانتون تایپش کنید از قبل مرسی اه

دیشب با خدا دعوایم شد ... باهم قهر کردیم فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد رفتم گوشه ای نشستم چند قطره اشک ریختم وخوابم برد صبح که بیدار شدم مادرم گفت . نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می امد...

اون موقه ها تو اوج علاقه و عشق بودم هنوز غصه ای وجود نداشت برای خوردن...

یادمه ی بار ک ما طبقه سوم دانشکده بودیم دوستم بهم مسیج زد ک داره میاد طبقه بالا ب دوستم گفتم میخوام بوی عطرم توی ذهنش بمونع و سریع کلی ادکلن رو حودم خالی کردم و خودمو رسوندم ب پله ها و دقیقا از کنارش رد شدمو رفتم‌پایین گاهی وقتا ب کارایی ک کردم فکر میکنم خنده م میگیره ما همینجوری کمو بیش همدیگه رو میدیدیم تا اینک ما ی کلاس عمومی داشتیم ک قرار بود با ترم بالاییا بشینیم سر این کلاسه آخر هفتع بودو برنگشته بود تبریز میدونستم همه آخر هفته ها رو برمیگرده تبریز اصلا نمیمونه اینجا کلاس نداشتن ک بمونه اون روز صب ساعت ۹ کلاس ما شروع شد نمیدونم چرا همش چشمم ب در بود


2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

جهیزیه

_آتـوسـ_ـا_ | 18 ثانیه پیش
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز