2410
2553
عنوان

چه خاکی به سرم بریزم😭😭

1533 بازدید | 48 پست

من کلاس دهم بودم داشتم از مدرسه میومدم متوجه شدم یه آقایی دنبالمه(مدرسمون خیلی جای پرت و به شدت خلوتی بود من پنج شنبه ها مدرسه میرفتم و توی شهر ما پنج شنبه ها همه میرن سر قبرستون سری صبحم بودم سر ظهر بود)

سرعتمو زیاد کردم دیدم اونم زیاد کرد


دوییدم دیدم اونم دویید😭🥺


دیگه آخراش به یه حدی میدوییدم که یادمه فقط کش چادرمو دستم گرفته بودم بقیش رویه زمین‌کشیده میشد


بارونم بود تا کمر گلی شده بودم(یه چیزی مینویسم یه چیزی میخونی)


یه مگس پر نمیزد که من بهش پناه ببرم تا اینکه رسیدم سر خیابون ول کرد 

وقتی رسیدم خونه پاهام تاول زده بود و پاشنه کفشم در اومده بود حدودا بیست دقیقه دوییده بودم دیگه طبیعی بود


دیگه از شنبه مامانمو مجبور کردم منو ببره مدرسه باز دیدم توی مسیر بود (متوجه شدم از نظر عقلی سالم نیس یه جورایی دیونه بود)


باز افتاد دنبالمون دیگه هر روز همین اوضاع بود مامانم خواهر پنج سالمو تو خونه ول میکرد منو میبرد مدرسه و ظهر میومد دنبالم حتی جرات نمیکردم برم مغازه مامانم تا وسطای یازدهم که مجازی شد منو میبرد و میاورد😭


حالا اینارو بیخیال 


اومده همسایه دیوار به دیوارمون شده باز بدبخت شدم😭صبح رفتم بیرون اومد بهم گف کبوترمو ندیدی درو بستم اومدم تو خونه

بچه ها من خیلی تو خونه تنها میمونم چه کار کنم؟ارتفاع دیوارمون کوتاهه نپره تو حیاط 🥺

خیلی راحت میتونه بره بالا پشت بومشون بیاد تو حیاطمون


باید به تمام نَشُدن های زندگی ام بگویم که من از صمیم قلب دوستتان داشتم آنها نشدن هایی بودند که هیچ حکمتی پشتشان نبود!نشدن هایی که برای ^نَشدن^ شُدَنشان تنها من مقصر بودم که زورم به سنگ هایی که خدا جلوی پایم انداخت نرسید خدایی که مدت ها دوست میپنداشتمش اما من را موجودی خلق کرد تا دیگران با دیدنم احساس خوش بختی کنند و شکرش را بجای آوردند و نه تنها از کیسه ی قرة العین هایش چیزی برایم کنار نگذاشت بلکه در قوانین زندگی ام نوشت حتما پس از هر سختی سختی بسیار باشد روزانه چهار بار درد بکشد و به موجب بیماری اش هیچگاه موفق نشود حضورم در حوالیِ رگ گردنش لازم نیست و بگذارید به حال خود رها شود و من همه ی این ها را در حالی فهمیدم که در اوج درد و غرق در همه ی آن نشدَن ها در جایی حوالیِ قلبم امید به لمس دستی در تاریکیِ زندگی اَم داشتم تا کمی از این لجنزار بیرون کشیده شوم! که‌ناگهان فهمیدم من تنها هستم؛انسان تنهایی که فهمید این بالش هست که اشک هایش را پاک میکند تا وقتی تمام شود! و تنها پتو است که به او ارامش میدهد انسانی که فهمید اشیا چقدر برای کم کردنِ دردِ بلایای بسته بندی شده ی فرستاده شده از سوی خدا تلاش میکنند... انسانی که دیگر قوی و جسور نیست ته دلش قُرص نیست اما به‌واسطه ی درک‌ تنها بودنش کمتر از غم های پی در پی آسیب میبیند

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

موضوع رو باخانوادت در میون بذار

خیلی مراقب خودت باش   اگ‌میتونی با سرویس برو‌مدرسه

درخواست دوستی هیچکس روقبول نمیکنم اگرهم سوالی چیزی ازم دارین تو تاپیکتون منو تگ کنید سوالتون رو بپرسید. درخواست دوستی ندین لطفا
2456
اره مواظب باش ،رو دیوار حفاظ شاخ گوزنی بزنید حتما

آره فکر خوبیه🥺

باید به تمام نَشُدن های زندگی ام بگویم که من از صمیم قلب دوستتان داشتم آنها نشدن هایی بودند که هیچ حکمتی پشتشان نبود!نشدن هایی که برای ^نَشدن^ شُدَنشان تنها من مقصر بودم که زورم به سنگ هایی که خدا جلوی پایم انداخت نرسید خدایی که مدت ها دوست میپنداشتمش اما من را موجودی خلق کرد تا دیگران با دیدنم احساس خوش بختی کنند و شکرش را بجای آوردند و نه تنها از کیسه ی قرة العین هایش چیزی برایم کنار نگذاشت بلکه در قوانین زندگی ام نوشت حتما پس از هر سختی سختی بسیار باشد روزانه چهار بار درد بکشد و به موجب بیماری اش هیچگاه موفق نشود حضورم در حوالیِ رگ گردنش لازم نیست و بگذارید به حال خود رها شود و من همه ی این ها را در حالی فهمیدم که در اوج درد و غرق در همه ی آن نشدَن ها در جایی حوالیِ قلبم امید به لمس دستی در تاریکیِ زندگی اَم داشتم تا کمی از این لجنزار بیرون کشیده شوم! که‌ناگهان فهمیدم من تنها هستم؛انسان تنهایی که فهمید این بالش هست که اشک هایش را پاک میکند تا وقتی تمام شود! و تنها پتو است که به او ارامش میدهد انسانی که فهمید اشیا چقدر برای کم کردنِ دردِ بلایای بسته بندی شده ی فرستاده شده از سوی خدا تلاش میکنند... انسانی که دیگر قوی و جسور نیست ته دلش قُرص نیست اما به‌واسطه ی درک‌ تنها بودنش کمتر از غم های پی در پی آسیب میبیند

عزیزم استشهاد جور کنین ازش شکایت کنین به جرم مزاحمت. دیگه غلط میکنه حتی سمت سایه ات بیاد. یا اینکه به پدرت بگو باهاش برخورد جدی داشته باشه. که البته مورد دوم رو پیشنهاد نمیکنم چون ممکنه طرف از سلامت روانی برخوردار نباشه و چیز ناخوشایندی رخ بده خدای نکرده. 

پرستار ولی دانشجو 😂
2714
موضوع رو باخانوادت در میون بذار خیلی مراقب خودت باش   اگ‌میتونی با سرویس برو‌مدرسه

مدرسم که دیگه تموم شد الان دانشجوام

میدونن خانوادم

باید به تمام نَشُدن های زندگی ام بگویم که من از صمیم قلب دوستتان داشتم آنها نشدن هایی بودند که هیچ حکمتی پشتشان نبود!نشدن هایی که برای ^نَشدن^ شُدَنشان تنها من مقصر بودم که زورم به سنگ هایی که خدا جلوی پایم انداخت نرسید خدایی که مدت ها دوست میپنداشتمش اما من را موجودی خلق کرد تا دیگران با دیدنم احساس خوش بختی کنند و شکرش را بجای آوردند و نه تنها از کیسه ی قرة العین هایش چیزی برایم کنار نگذاشت بلکه در قوانین زندگی ام نوشت حتما پس از هر سختی سختی بسیار باشد روزانه چهار بار درد بکشد و به موجب بیماری اش هیچگاه موفق نشود حضورم در حوالیِ رگ گردنش لازم نیست و بگذارید به حال خود رها شود و من همه ی این ها را در حالی فهمیدم که در اوج درد و غرق در همه ی آن نشدَن ها در جایی حوالیِ قلبم امید به لمس دستی در تاریکیِ زندگی اَم داشتم تا کمی از این لجنزار بیرون کشیده شوم! که‌ناگهان فهمیدم من تنها هستم؛انسان تنهایی که فهمید این بالش هست که اشک هایش را پاک میکند تا وقتی تمام شود! و تنها پتو است که به او ارامش میدهد انسانی که فهمید اشیا چقدر برای کم کردنِ دردِ بلایای بسته بندی شده ی فرستاده شده از سوی خدا تلاش میکنند... انسانی که دیگر قوی و جسور نیست ته دلش قُرص نیست اما به‌واسطه ی درک‌ تنها بودنش کمتر از غم های پی در پی آسیب میبیند
خوخووب کسو کار نداره،؟ بگو مادرت بره بگه بهش 

یه مامان داره هیچی نمیشنوه

باید به تمام نَشُدن های زندگی ام بگویم که من از صمیم قلب دوستتان داشتم آنها نشدن هایی بودند که هیچ حکمتی پشتشان نبود!نشدن هایی که برای ^نَشدن^ شُدَنشان تنها من مقصر بودم که زورم به سنگ هایی که خدا جلوی پایم انداخت نرسید خدایی که مدت ها دوست میپنداشتمش اما من را موجودی خلق کرد تا دیگران با دیدنم احساس خوش بختی کنند و شکرش را بجای آوردند و نه تنها از کیسه ی قرة العین هایش چیزی برایم کنار نگذاشت بلکه در قوانین زندگی ام نوشت حتما پس از هر سختی سختی بسیار باشد روزانه چهار بار درد بکشد و به موجب بیماری اش هیچگاه موفق نشود حضورم در حوالیِ رگ گردنش لازم نیست و بگذارید به حال خود رها شود و من همه ی این ها را در حالی فهمیدم که در اوج درد و غرق در همه ی آن نشدَن ها در جایی حوالیِ قلبم امید به لمس دستی در تاریکیِ زندگی اَم داشتم تا کمی از این لجنزار بیرون کشیده شوم! که‌ناگهان فهمیدم من تنها هستم؛انسان تنهایی که فهمید این بالش هست که اشک هایش را پاک میکند تا وقتی تمام شود! و تنها پتو است که به او ارامش میدهد انسانی که فهمید اشیا چقدر برای کم کردنِ دردِ بلایای بسته بندی شده ی فرستاده شده از سوی خدا تلاش میکنند... انسانی که دیگر قوی و جسور نیست ته دلش قُرص نیست اما به‌واسطه ی درک‌ تنها بودنش کمتر از غم های پی در پی آسیب میبیند
خب بیاد. بابا نترس. دیوونه اس حتما  به بابات بگو حفاظ بزاره

میگن دیونه ها زورشون زیاده

اگه بهم تجاوز کنه چی🥺حتی اگه بکشتمم کاریش ندارن چه برسه به تجاوز

باید به تمام نَشُدن های زندگی ام بگویم که من از صمیم قلب دوستتان داشتم آنها نشدن هایی بودند که هیچ حکمتی پشتشان نبود!نشدن هایی که برای ^نَشدن^ شُدَنشان تنها من مقصر بودم که زورم به سنگ هایی که خدا جلوی پایم انداخت نرسید خدایی که مدت ها دوست میپنداشتمش اما من را موجودی خلق کرد تا دیگران با دیدنم احساس خوش بختی کنند و شکرش را بجای آوردند و نه تنها از کیسه ی قرة العین هایش چیزی برایم کنار نگذاشت بلکه در قوانین زندگی ام نوشت حتما پس از هر سختی سختی بسیار باشد روزانه چهار بار درد بکشد و به موجب بیماری اش هیچگاه موفق نشود حضورم در حوالیِ رگ گردنش لازم نیست و بگذارید به حال خود رها شود و من همه ی این ها را در حالی فهمیدم که در اوج درد و غرق در همه ی آن نشدَن ها در جایی حوالیِ قلبم امید به لمس دستی در تاریکیِ زندگی اَم داشتم تا کمی از این لجنزار بیرون کشیده شوم! که‌ناگهان فهمیدم من تنها هستم؛انسان تنهایی که فهمید این بالش هست که اشک هایش را پاک میکند تا وقتی تمام شود! و تنها پتو است که به او ارامش میدهد انسانی که فهمید اشیا چقدر برای کم کردنِ دردِ بلایای بسته بندی شده ی فرستاده شده از سوی خدا تلاش میکنند... انسانی که دیگر قوی و جسور نیست ته دلش قُرص نیست اما به‌واسطه ی درک‌ تنها بودنش کمتر از غم های پی در پی آسیب میبیند

همسایه جاریم هم همینجوریه خواهرش از ترس نمیتونه بره بیرون طرف اصلا حرف زدن هم بلد نیس من چن بار دیدمش خیلی ازش میترسم 😑عزیزم خونوادتو در جریان بزار بگو یا دیوارا رو بلند کنن یا حفاظ بزارن رو دیوار 

مغزم پرحرف تر از دهنمه! 
عزیزم استشهاد جور کنین ازش شکایت کنین به جرم مزاحمت. دیگه غلط میکنه حتی سمت سایه ات بیاد. یا ای ...

آره سر این موضوع که کبوترشو از جون ما میخواد بابام باهاش برخورد کرد ولی متاسفانه جواب نداد🥺

باید به بابام بگم ببینم میتونه استشهاد از همسایه ها بگیره

چون سر ظهر و صبحا در میزنه فرار میکنه

باید به تمام نَشُدن های زندگی ام بگویم که من از صمیم قلب دوستتان داشتم آنها نشدن هایی بودند که هیچ حکمتی پشتشان نبود!نشدن هایی که برای ^نَشدن^ شُدَنشان تنها من مقصر بودم که زورم به سنگ هایی که خدا جلوی پایم انداخت نرسید خدایی که مدت ها دوست میپنداشتمش اما من را موجودی خلق کرد تا دیگران با دیدنم احساس خوش بختی کنند و شکرش را بجای آوردند و نه تنها از کیسه ی قرة العین هایش چیزی برایم کنار نگذاشت بلکه در قوانین زندگی ام نوشت حتما پس از هر سختی سختی بسیار باشد روزانه چهار بار درد بکشد و به موجب بیماری اش هیچگاه موفق نشود حضورم در حوالیِ رگ گردنش لازم نیست و بگذارید به حال خود رها شود و من همه ی این ها را در حالی فهمیدم که در اوج درد و غرق در همه ی آن نشدَن ها در جایی حوالیِ قلبم امید به لمس دستی در تاریکیِ زندگی اَم داشتم تا کمی از این لجنزار بیرون کشیده شوم! که‌ناگهان فهمیدم من تنها هستم؛انسان تنهایی که فهمید این بالش هست که اشک هایش را پاک میکند تا وقتی تمام شود! و تنها پتو است که به او ارامش میدهد انسانی که فهمید اشیا چقدر برای کم کردنِ دردِ بلایای بسته بندی شده ی فرستاده شده از سوی خدا تلاش میکنند... انسانی که دیگر قوی و جسور نیست ته دلش قُرص نیست اما به‌واسطه ی درک‌ تنها بودنش کمتر از غم های پی در پی آسیب میبیند
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز