خواهرت به من چشم داره
ديشب بعد ٤سال ديدم بهم خيانت كرده اونم با دختر عمش و چند روز پيشم رفته ويلا و خونه تيمي
مردم و زنده شدم ديشب ساكمو بستم الان ميخوام برم خونه پدرم جداشم
ميگه اگه ابرومو ببري و در مورد دختر عمم حرف بزني به همه ميگم گفتي كه خواهر بخاطر تو باهام بده
(((جريان اينه منو خواهرم دوقلوييم من زود تر ازدواج كردم خواهرم اذيت بود هم اينكه من پيشش نيستم و همش ميپرسيد اونو بيشتر دوست داري يا من
دو قلو بودن حسش فراتر از خواهر معموليه منم يه شب داشتم گريه ميكردم برا خواهرم گفتم خواهرم بخاطر تو اذيته كه من ازدواج كردم تنها شده)))
الان ميگه بهم چشم داشته
منم گفتم توهمي سگ رو تو ن م ي ري نه
من خر فكر كردم ادمي وگرنه چي داشتي كه كسي بهت چشم داشته باشه مريض رواني
حالا ميگه به هرحال من ميگم حرفو الان داري عوض ميكني
بخدا زده به سرم بكشونمش خونه سم بريزم تو غذاش بكشمش