من با خوندن رمان"انجیلا" نوشته خانم ناهید گلکار واقعاً چیزای زیادی یاد گرفتم.
داستان این رمان درباره یه دختر ۱۶ ساله اصل و نصب دار تو تبریزه.
پدرو مادرش بزور اونو به عقد یه آقایی در میارن. از همون روزای اول ازدواج اذیت و آزار های شوهره شروع میشه. انجیلا(همون دختره)رو تو خونه زندانی میکنه. کتک میزنه و..... به اصطلاح مرده شکاک بوده. انجیلا هم صبرش لبریز میشه و به قهر میره خونه پدرش ولی شوهرش به زور برش میگردونه. بعد چند وقت میفهمه بارداره🙂 بچش دختر میشه و اسمش رو میزاره آویسا. باز هم اذیت و آزارها شروع میشه.... انجیلا هم خسته میشه و میره خونه پدرش تا طلاق بگیره، شوهرش طلاقش میده اما بچه رو ازش میگیره ....
انجیلا افسرده میشه... ولی یهو تصمیم میگیره دوباره سرپا بشه. درس میخونه و روانشناسی قبول میشه، توی دانشگاه یه پسری از انجیلا خوشش میاد و اونو از پدرو مادرش خواستگاری میکنه(یه پسره بدقیافه،بی پول و بدبخت؛درست نقطه مقابل یعقوب(شوهر اول) ) از پدرو مادر اصرار و از انجیلا انکار . تا بلاخره انجیلا راضی میشه.
چند سال به این مرد زندگی میکنه، مطب میزنه و کلی پیشرفت میکنه.... تا میفهمه شوهرش عقیمه😔. اینا یه بچه رو به سرپرستی میگیرن و اسمش رو میزارن مونس. چند وقت میگذره. تا انجیلا متوجه خیانت های متعدد همسرش میشه. خلاصه ه با هزار بدبختی از شوهر دومش هم طلاق میگیره🙂 دادگاه سرپرستی مونس رو به انجیلا میده.
چند وقت بعد انجیلا تصمیم به مهاجرت میگیره که مرد کله گنده(مهبد)عاشقش میشه. مهبد قبلاً یه بار ازدواج کرده بود و ۲ تا پسر داشت. پدرو مادر انجیلا برای بار سوم زورش میکنن. و انجیلا به اجبار با مهبد ازدواج میکنه. و صاحب یه دختر به اسم گیرا میشن.
انجیلا متوجه میشه همسرش اختلاس گر هست🤐
با بدبختی از سوهر سومش هم طلاق میگیره(چون مهبد کله گنده بود. همه چی به نفع اون تموم شد و دادگاه گیرا رو به مهبد داد و مونس رو به انجیلا) .
بلاخره یعقوب دلش نرم میشه و آویسا رو میاره تا انجیلا رو ببینه. و اجازه میده آویسا برای همیشه پیش انجیلا باشه 😀 و انجیلا و مونس و آویسا کنار هم زندگی میکنن و انجیلا منتظر روزی میمونه تا مهبد رسوا بشه و گیرا رو ببینه😊.
پست بعدی رو بخونید