هواست باشه زندگیت و سر چیزای الکی تلخ نکنی
ببین ما یکی از نزدیکانمون جشن داره همسرمم میگفت باچادر باید بشینی تو تالار من هیچی نگفتم گفتم باشه
خاهرشوهرم گفت باشه چیه و زشته تو اون همه آدم تو با چادر باشی جوونی فامیل نزدیکی و این حرفا گفتم میدونم دارم چیکار میکنم صبر کن بعد فرداشبش گفتم عزیزم نمیخام بحث بشه و تو خدای نکرده ناراحت بشی اما حقیقتش من خجالت میکشم تو اونوهمه خانمی ک امدندجشن من با چادر باشم اخه قرار نیس ک برقصم هم باردارم و هم بچه کوچیک دارم میشینم دیگه بعد خیلی مهربون گفت باشه اشکالی نداره اصن بریم ی لباس خوب و خوشگل هم بخر
من اون لحظه باهاش مخالفت نکردم احساس قدرت کرد ک حرف حرفه اونه ولی فردا تو آرامش و مهربونی بهش فهموندم فکرش درست نیس قبول کرد اخه همسرم خیییییییییییییلی حساسه خیلی و منم مشکلی با ابن قضیه ندارم چون اذیت نمیشم
حالا شمام قلق همسرتو پیدا کن