در عوض یدونه خیلی ترسناک رو اووردم
پرستار بچه
این یکی بالای ۲۲ سال بخونن
دختری جوان بود که شغل نیاز داشت, توانست در یک خانه بزرگ و دور قدیمی, به عنوان پرستار بچه کار پیدا کند.پدر و مادر بچه ها ان شب برای دیدن فیلمی به بیرون رفتند و بچه ها را به پرستار خود سپردند.
پرستار وقتی دیروقت شد بچه ها را به رختخواب برد و خواباند و بعد از ان برای تماشای تلویزیون به طبقه پایین رفت.که ناگهان صدای زنگ تلفن را شنید. وقتی جواب تلفن را داد, تمام انچه که شنید صدای نفس نفس زدن سنگین بود و صدای مردی که از او پرسید:آیا به بچه ها سر زده ای؟
با ترس تلفن را سر جایش گذاشت و سعی کرد خودش را متقاعد کند که این فقط کسی است که با او شوخی میکند.او دوباره به تماشای تلویزیون برگشت اما حدود 15 دقیقه بعد دوباره تلفن زنگ خورد.وقتی گوشی را برداشت و ان طرف خط صدای خنده وحشتناکی شنید.سپس همان صدا پرسید: چرا بچه هارا چک نکردی؟
پرستار تلفن را محکم سر جایش کوبید.دختر بیچاره ترسیده بود و سریع با پلیس تماس گرفت.اپراتور ایستگاه پلیس به پرستار گفت که اگر ان مرد دوباره زنگ زد باید با او صحبت طولانی داشته باشد.این به پلیس زمان میدهد تا تماس را ردیابی کنند.
چند دقیقه بعد تلفن برای سومین باز زنگ خورد و وقتی پرستار به ان پاسخ داد,باز هم همان صدای نفس نفس زدن های سنگین را شنید.صدا در ان خط گفت: تو باید بچه هارا برسی کنی!
پرستار به مدت طولانی به او میخندید و صحبت میکرد تا تلفن را طولانی کند.او تلفن را قطع کرد و تقریبا بلافاصله دوباره زنگ خورد.
این بار اپراتور پلیس فریاد زد:همین حالا از خانه خارج شو.تماس ها از طبقه بالا است".
ادامشو بزارم؟