بیست سالم بود عاشقش شدم. انقددددر تو ۴ سال اول زااار زرم که ماهیچه ها چشمم ضعیف شد و الان داااغونم. هیچوقت تو زندگیم شانسی نداشتم. خیبی وقتا سعی کردم نگم... ولی نگفتنشم چیزیو درست نکرد. هرکاری خاستم بکنم انقددد بد گره میفتاد ک همههه انرژیمو عین انرژیخوار میگرفت ازم. خانواده سختگیر.... پوشش زورییی. تنهایی. دوستهایی ک خیانت کر ند بهم یا تنهام گذاشتن... با وجود خوب بودن، هررگز کسی حتی وقتی دانشکاه رفتم پسشنهادی نداد باهاش باشم. من اهل دوستی نبودم! ولی اینکه پیشنهادی نداشتم آزارم میداد. دلم میخاستش... بماند ک چیا شد و بماند که هرگز نتونستم باهاش باشم چون اهل رابطه و... نبودم، ولی دلم چی... الان تمااام دوستهام ازدواج کردن سر کارن خانواده پولدار دارن بچه و زندگی دارن. من چی دارم ؟ بچه زرنگ مدرسه چییی داره ؟ جز غم ؟ من خیییلی زور زدم.... خلاص شم از این زندگی . خیییبی زندگی سختی داشتم یجوری ک از خدا میخاستم تو ۱۵ سالگی ازدواج کنم برم. ازدواج خوب . عشق دوطرفه دلم میخواست. هیچوقت تجربش نکردم.......... فقط یکطرفه بود...... فقط غم بود....... سهم من کجاست ؟ خواهش میکنم شعار ندید که درست میشه و با زندگی خودتون مقایسه نکنید.... حسرت یک روزی از جانب خدا امانمو برید..... ی چیزی ک خوشحالم کنه بدون اینکه زجرکش شرد باشمو سالها التماس کرده باشم... حتی چیز کوچیکی مثل داشتن گوشی !
از خدا برگشتگان را کار ، چندان سخت نیست
سخت کار ماست . کز ما خدا برگشته است....
کاش ی مستجاب دعده از خدا برام الساعه عشق دوطرفه توووپ اونجوری ک دلم میخواست طلب میکرد و الساعه هم برآورده میشد.... شغل پرپول... سلامتی.... دل خوش.... آرامشی ک هیچوقت نداشتم...