2737
2734
عنوان

خاطره زایمان

18080 بازدید | 221 پست

سلام عزیزان 

برای یادگاری مینویسم 

من حدودا دوازده ساله متاهلم 

شاغل بودم برا همین به فکر بچه نبودم 

زمانی که دلم خواست رفتم دکتر تازه متوجه شدم که چقدر مشکلات دارم 

۱۸ سال که من بیمار itp هستم به کنار 

نگو این خودش برا بچه دار شدن مشکل بود هر دکتری منو قبول نمیکرد 

بعد سنو و ازمایش مشخص شد که من تخمک درست و حسابی برا باروری ندارم 

سر وقت پریود میشدم ولی تخمک ضعیف 

با کلی امپول دور ناف و دارو یه تخمک داشتم سایز ۱۴ که خیلی خوشحال شدم

تا اینکه دکترم بعد دو سال گفت این به درد نمیخوره و من در سن ۳۶ سالگی بودم و سنمم تاثیر داشت

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰

خیلی درمونده شدم 

اخرین دکتر هم گفت تلاش نکن فایده نداره 

تا باردار شدم متاسفانه سقط شد از تخمک ضعیف لقاح هم تاثیر داشت در نه هفته افتاد 

هنوز برام زجر اوره

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

تا اینکه به فکر بهزیستی و حتی خرید بچه افتادم دراین حد دیوانه شده بودم 

روز یک اذر طبق معمول منتظر بودم پریود بشم که نشدم 

راستی قبلش دکتر گفت برو دنبال رحم اجاره ای و ای وی اف


به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰
2731

دکترا خیلی زیادی میترسونن آدمو.

همین استرس اندک ذخیره آدمو که از آلودگی آب وهوا و خاک و موادغذایی جون سالم بدر برده، به فنا میده

تبریک

1
5
10
15
20
25
30
35
40
در تلاطم زندگی باخدا بودن بهتر از ناخدا بودن است.سرم بالاست چون بالا سرم خداست❤️

هر چی اصرار کردم شوهرم بره بی بی چک بخره نرفت گفت باز منفیه تو میشینی  زار میزنی 

هیچی دیگه 

منم تا دو روز صبر کردم 

بازم نخرید 

زنگ زدم به راننده اژانس گفتم برید لطفا داروخانه 

گوشی رو بدید به دکترش 

بعد گفتم خرید اورد 

شوهرمم حموم بود 

میدونستم با ادرار صبح یا شش ساعت قبلش نباید سرویس رفته باشیم 

ولی دلم طاقت نیارد و زدم با اینکه شب بود

همون بیست ثانیه اول دو تا خط پررنگ افتاد

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰
2738

همچین داد زدم رضااا رضا 

بیچاره زود اومد انقدر گریه کردیم 

ولی استرس شدید داشتم تا برم دکتر چون سقط داشتم قبلا 

تا اینکه شش هفته بودم رفتیم دکتر 

جلو شوهرم گفت این هشتاد درصد نمیمونه 

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰

خیلی گریه کردم 

شوهرمم گفت خدا بخواد میمونه 

برگشتیم خونه 

هر روز هر روز من منتظر خونریزی بودم 

هیم اتفاقی نیوفتاد 

هفت هفته و پنج روز رفتم سونو قلب و قلب داشت برا اولین بار بچه م قلب داشت 

شکر خدا 

تمام بارداریم با قند و تیروئید و ...زخم بستر و درد گذشت 

تا رسیدم به هشت ماه 


به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰

شب و روز تنها بودم 

کارگر هم که میومد سه ساعت چهارساعت کمک میکرد و میرفت 

اون روز تا پنج ساعت موند گفت بمونم پیشت شوهرت نیست 

گفتم نه عادت دارم تنهام 

بلعکس مادرم زیاد سر میزد بهم ولی چون خودش کار داشت یه هفته نیومده بود 

این همه کارا رو کرد و رفت 

رفتم تراس دیدم خاک گرفته و برگ درختا باز ریخته گفتم اینجا دو یادش رفته بزار خودم طی بکشم 

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰

طی برداشتم کشیوم دیدم از زیر شکمم دون پام تیر میکشه درد 

ول کردم اومدم دراز کشیوم بهتر شدم ساعت هشت شب پا شدم هوس کتلت کردم 

تا ۹ ده درست کردم و خوردم 

بعد دراز کشیدم  خوابم برد

دیگه نمیدونم دقیقا ساعت چند بود یه هو حس کردم دستشویی دارم 

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰

پا شوم برم توی جام 

خیس شد همه جا

گفتم وای چرا کنترل نتونستم کنم خودمو 

دیدم ادامه داره تموم نمیشه خیلیه

فهمیدم کیسه اب هست 

اونم هشت ماهگی 

خیلی ترسیدم 

رفتم سمت حموم

نشستم توالت 

گفتم پاشم ببینم اب هست یا نه 

نگاه کردم خون بود دیگه زهرم رفت


به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰

حالا بلعکس من گوشی نداشتم خواهرم گوشیش رو گذاشته بود پیشم 

گوشیم دست پسر جاریم بود برا درس خوندنش

هیچی دیگه با این گوشی خراب زنگ زدم اورژانس

اولش شوهرمو گرفتم هر چی زنگ خورد برنداشت

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687