من تو رابطه اینچنینی بودم.
اول میگفت با همه چیم اوکیه. بعد با دوستانم گفت مشکل داره. بعد شروع کرد به انتقاد از خودم و بعدترم خانوادهم که دیگه فرستادمش رفت.
هر وقت جاروجنجال راه نمینداخت به شدت عاشقانه رفتار میکرد. ولی یه بار یادمه بعد از دعوایی که راه انداخته بود و نمیدونستم کجا غیب شده با برادرش حرف میزدم که بتونم پیداش کنم گفت فلانیه دیگه رفتارش همینه. یعنی که اینجور آدما خانوادهشونم میدونن مشکلاتی دارن.
دلم خیلی برای کسی که قبل از من باهاش بود میسوخت چون حتی وقتی با هم بودیم باز اونم آزار میداد و من خیلی اون زمان متوجه نبودم. بعد از اتمام رابطهمون سعی کرد چند باری منو هم آزار بده، اوایل اذیت میشدم ولی بعد یاد گرفتم کلا بهش اهمیت ندم خیلی آسودهترم. دلم برای کسایی که بعد از من باهاش بودنم میسوخت.
روزی که از رابطه باهاش در اومدم با این که آدمی بود که خیلی احساساتی بود، حس رهایی کردم. هیچوقت دلتنگش نشدم و هیچوقت حس نکردم که اشتباه کردم. همیشه مطمئن بودم درستترین انتخابم خروج از اون رابطه بوده.
پیشنهادم اینه از این رابطه بیای بیرون. هیچوقت پشیمون نمیشی.