من پدر مادرم همون موقع که ۱۰ روزه بودیم جدا میشن و مادرمو که ندیدم پدرمم یه ادم بیمسعولیته رفته برا خودش زن گرفته نیاز داشته باشه میاد سر میزنه بهمون ما هم که با پدربزرگ مادربزرگمون زندگی میکنیم که خیلی مسن هستن و مریض
دیشبو خونه دوستم بودم با خانوادش راحتم انقدر حس خوبی داشتم مامان بابای دوستم پیش هم مینشستن باهم حرف میزدن میخندیدن عاشقانه بچه هاشونو دوست داشتن خانوادگی دور یه سفره جمع میشدن انقدر حالم خوب بود انقدر خونشونو اون حال و هواشونو دوست داشتم پیش خودم میگفتم الان دوستم تو این خلنوادست قدرشو نمیدونه من حتی به یدونه سر سفره دور هم بخوایم جمع بشیم انقدر ذوق میکنم
اصلا به کدچک ترین چیز ها دوتا زن و شوهر جلو تو ماشین کنار هم میشینن دوست دارم فقط بمونم نگاهشون کنم
من هیچ کدوم از اینا رو تابحال تجربه نکردم
اون نگاه عاشقانه مادر به بچش هستا که انگار کل وجودش تو بچشه بخدا من اون نگاهارو حس میکنم چون هیچ کس تو دنیا بهم اونجوری نگاه نکرده
مواظب زندگیاتون بچه هاتون باشین حرفای منو به عنوان یه بچه ای که تو خانواده طلاق بزرگ شده بخونین و به هیچ قیمتی راضی نشین سر هیچ و پوچ زندگیتونو از هم بپاشین
انقدر عقده تو دل ادم جمع میشه که به مرور میفهمی به مرور لطمشو میخوری هیچ بچه معصومی سزاوار نیست با این عقده ها بزرگ بشه 😔
لطفا دعا کنید برام تنها دعام اینه یه همسر نمونه خدا خودش جلو راهم بزاره