سُمَیّه دختر خَبّاط مادر عمار یاسر صحابه مشهور پیامبر اکرم(ص)، از اولین کسانی که مسلمان شد و نیز اولین زنی از مسلمانان بود که شهید شد
محل دفن : قبرستان ابوطالب محل دفن یاسر و سمیه
سمیه، دختر خباط و کنیز ابیحذیفة بن مغیره بود.
همسرش یاسر، پسر عامر و از اعراب عنسی مذجحی قحطانی یمن بود که همراه دو برادرش «حارث» و «مالک» از یمن به مکه راه افتاد تا برادر چهارمش را که بر اثر قحطی و خشکسالی و فساد اوضاع حکومت یمن، آواره شده بود، پیدا کند. پس از آن که سه برادر از پیدا کردن برادر گمشده خود مایوس شدند، مالک و حارث بازگشتند، ولی یاسر در مکه ماند و با رییس قبیلۀ بنیمخزوم - ابی حذیفة بن مغیره - هم پیمان شد
ابوحذیفه سمیه، دختر خباط را، که شریفترین و عفیفترین کنیز وی بود، به ازدواج یاسر درآورد و پس از آن سمیه را نیز آزاد کرد و مقرر داشت که فرزندان این زن و شوهر نیز جزو آزادگان (احرار) شناخته شوند.
با مسلمان شدن این خانواده، آزار و اذیتها و شکنجههای کفار قریش علیه آنها شروع شد و روز به روز شدت میگرفت. در ریگزار داغ مکه، ابوجهل آنان را شکنجه میکرد. جلادها سنگهای سنگینی روی سینه هر یک از این سه نفر گذاشته و به سختی آنها را شکنجه و آزار میدادند.
ابوجهل میگفت:
«یکی از این سه امر موجب نجات و آسایش شما خواهد بود: ۱. سب و شتم پیامبر ۲. تبری جستن از او ۳. رجوع به لات و عزی». ولی از زبان آنها جملاتی غیر از «الله اکبر» و «لا اله الا الله» و بد گفتن به لات و عزی و یاد کردن نام پیامبر(ص) با کمال احترام چیزی شنیده نمیشد.
ابوجهل زرههای آهنین بر بدنشان میکرد و آنها را در آفتاب سوزان صحرای مکه نگاه میداشت؛ به نحوی که حرارت آفتاب و داغی آهن بدنشان را میپخت و مغزشان را به جوش میآورد
پیامبر اسلام(ص) برای هم دردی به نزدشان میرفت، پشت سر هر یک از آنها قرار میگرفت و با دست بدنشان را نوازش میداد و میفرمود:
«صَبراً یا آلِ یاسر فَاِنَّ مَوعدَکُمُ الجَنَّة
ای افراد خاندان یاسر شکیبا باشید! موعد شما بهشت است.» و نیز رو به آسمان میکرد و میگفت: «خدایا! آل یاسر را بیامرز که من آن چه از عهدهام ساخته بود، انجام دادم.
روزی عمار به پیامبر(ص) گفت:
«یا رسول الله: بَلَغَ العَذابُ مِن اُمّی کُلَّ مَبلَغٍ؛ای رسول خدا! شکنجه مادرم (به دست کفار قریش) از حد گذشته است». پیامبر به او فرمودند: «صبراً یا اَبَاالیقظانِ! اَللَّهُمَّ لا تُعَذِّب اَحَداً مِن آلِ یاسِر بِالنًّارِ؛ای ابا یقظان! صبر کن.» و رو به آسمان کرد و گفت: «خداوندا! هیچ کدام از خاندان یاسر را در عذاب و آتش مسوزان.»