ب ارزوهایی ک داشتین رسیدین

تو تاپیک اخرم نوشتم 

به خدا من نمی تونم اون همه بد باشم 

دارم تلاش میکنم امیدم به خداست. انشاءالله همه به آرزوهاشون برسن 

برای من بعد از رسیدن به آرزوهام بدبیاری هایی پیش اومد دیگه کم اوردم خیلی خیلی 

غمگین و افسرده شدم 

به خصوص توی این دوران کورنا 

تقریبن زنده به گور کردم خودمو 

خداروشکربیشتر معنوی رسیدم مادیم در حدیکه دستم به دهنمون میرسه مادیات زیاد میخوام فعلا نرسیدم 

قبلا افسردا بودم و ار همه چی نا امید ولی اللن تنها و تنها ارزوم شده شوهرم ک رسیدم تا حدودی فقط طاقت ندارم برم سر خونه خودم اروم شه دام😔

چی بگم ! 

کاش جمله ای بود که باهاش حالمو توصیف کنم 

خیلی مفصله 

در حوصله ی شنیدن کسی نمی گنجه 

امیدوارم خدا به همه مون کمک کنه 

دل شما آروم بشه 🌷

تاپیکت رو خوندم عزیزم

من به تجربه خودم میگم همه انرژی و زمانت رو بذار روی همسر داری و تربیت فرزند

من هم چنین مادر  شوهری دارم بعد از ۸ سال و کلی سختی کشیدن تازه متوجه شدم چه طور باید زندگی کنم.

اره به همین نتیجه رسیدم منم

اینکه فک کنم یه موجود اضافیه

 دختر خودش سه سال پیش بهم‌گفت به مادرمن توجه کنی خودتو پیر کردی الان فهمیدم چی میگقته 

تصمیم گرفتم بهش بی توجه باشم واز همسرم خواهش کنم اونم بی توجه باشه چون بالاخره رو اون‌تاثیر می ذاره 

تصمیم‌گرفتم‌متمرکز شم رو پیشرفت خودمون

این آدمها تفریحشون خراب کردن حال دیگران خصوصا عروس و پسر هستش. 

کاری هم نمیشه کرد دیگه مادر هستن دیگه

اینها با بی محلی بیشتر حالشون بد میشه 

امیدوارم روزی فروکش کنن

می دونی چه‌جوریه؟

می بینی پنج شنبه خونه شون بودیم

خوش وخرم با کلی خوش رویی برگشتیم حتی یه مقدارم غذا داده اوردیم خونه ولی دو روز بعد زنگ میزنه ازمن به شوهرم بدگویی میکنه 

یا خودشون‌زنگ میزنن بیایید خونه مون نیم ساعت قبل اینکه بریم زنگ میزنه ازمن بد میگه

هفته ای سه چهار بار زنگ میزنه بدگویی میکنه خب ده تاش رو شوهرم تاثیر نذاره ده تای دیگه می ذاره

اینم بگم جلو پدرشوعرم وشوهرم نهایت احترام به من می ذاره وحتی اون غذا گذاشتن هاشم بر اینه که بگه من حواسم به عروسم عست ولی پشت سرشون اصلا 

واینکه مدام کارش زیراب زدن من

پنج ساله عروسشم .پنج سال کارش بدگویی ازمن