بچه ها امشب مامانم وسایل ترشی گرفته بود بعد منو مامانمو آبجیم نشسته بودیم تو اشپزخونه مشغول خرد کردن.... خلاصه داداشم گشنش شد و گف ما شاممونو میخوریم مامانمم پاشد واسه اونا سفره انداخت و قرار شد ما ۳تا بعد تمومشدن کارمون غذا بخوریم....خلاصه مامانم ک غذا رو کشید یکی ی لقمه اورد ب منو آبجیم داد گف تا یکم جلو دلتونو بگیره...یهو داداشم از سر سفره داد زد آجیییی؟؟؟خوب برات توش گذاشتم؟!!😱😥😥از خنده نتونستم ج بدم باز گف آجی با توامممم میگم خوب برات توش گذاشتم؟؟منم گفتم چیی میگی؟؟؟گف اون لقمه رو من برات گرفتم میگم خوب و اندازع گوشت تو نون گذاشتم؟!منم بزورررر خودمو کنترل کردماااا گفتم آره مرسی
منو خواهرم مردههه بودیمااااا🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣