منو جاریم با اختلاف دوماه باردار بودیم ..شوهر من اون موقع ک باردار بودم شکست بدی خورد تو کارش و تمام سرمایش رفت و پوچ شدیم ولی خداروشکر محتاج کسی نبودیم..من کلا تو بارداریم هوسی نبودم خیلی بدویار بودم و چیزی نمیخوردم و اینا فک میکردن ک نداریم ک بخوریم
هربار ک منو میدیدن همش از خوراکی حرف میزدن .مثلا برادرشوهرم میگفت زهره دیشب ساعت ۲ هوس گوجه سبز کرده رفتم انقد گشتم تا پیداکردم براش ..همش میگفت تحت نظر بهترین دکتره روزی ۱۴تا بادوم میخوره مدام ۴مغز میخوره فلان میخوره بهمان میخوره ..
اولا من ک هوسی نبودم ولی خب اصلا خوب نیس ک جلو زن باردار اینجوری حرف بزنی
مثلا میرفتیم خونشون مثه نخورده ها یه ظرف میوه میاورد میزاشت جلو من میگفت بخور بچت جون بگیره میدونم اخرش یه بچه نارس میاری ..با اینکه شوهرم هیچی برام کم نزاشت نمیدونم چرا هینجوری برخورد میکردن
هروقت میرفتیم خونه مادرشوهرم همش میگفتن نیلو اخرش یه بچه نارس و ضعیف میاره از بس هیچی نمیخوره
خلاصه از این حرفا زدن تا اینکه من خرداد زایمان کردم بچم ۴۱۰۰ بود نتونستن طبیعی بیارن گفتن باید سزارین بشه بچه درشته قدشم بلندتر از بقیه نوزاداس
من مرخص شدم اومدن عیادتم باز دست برنداشتن گفتن عه حالا ک تو بچت ۴کیلوه لابد برا ما ۶کیلوه ..میگفتن بچت خیلی ریزه چقد بهت گفتیم ب خودت برس
مرداد خانم زایمان کرد بچش ۲۵۰۰ بود ۱۰روزم تو دستگاه نگهش داشتن ..ولی من یه کلام حرف نزدم اصلا دلم نمیاد بخام برا بچه کسی نظر بدم
ولی مادرشوهرم حسابی از خجالتشون درومد گفتش شما این همه نیلو زو مسخره کردین بچتون ک نصف اونم نیس
حالا بچه رو شیرخشکی کردن ک چاق بشه ..دیشب خونه مادرشوهرم بودیم پسرمو داشتم شیر میدادم برادرشوهرم میگه دلتون نمیاد یه شیرخشک برا بچه بخرین اخه اون تا کی میخاد با شیرمادر رشد کنه و چاق بشه ..گفتم داداش بچم وزنش بالاس بهداشت گفته شیر خودتم کمتر بهش بده ک طبق نمودار نرمال باشه .گفت مگه شیرخشکم میدی گفتم ن ..
فقط بلدن با حرفاشون دل ادمو بشکنن چون شیرخشک میخره فک میکنن اونا بیشتر از ما بفکر بچشونن