2726
عنوان

میشه بیاید قرراره بعد عروسی بریم طبقه بالا مادرشوهرم اینا

| مشاهده متن کامل بحث + 3379 بازدید | 164 پست

بنظر من کار ب حرف جاری و اینا نداشته باش،مطمعن باش این ک الان تو نامزدیتون اومده اینجوری بهت گفته مریضه،از اونورم می‌ره ب مادرشوهر میگه فلانی ک شما باشی گفته من پامو تو خونه مادرشوهرنمیذارمو مگه من کلفتشونمو ازاین حرفا،بعد توهم با نرفتنت اونجا ناخواسته تمام حرفاشوتایید کردی،کاری ب کارش نداشته باش،بنظرم تو این اوضاع گرونی،اینکه ی جا داشته باشین برا اول زندگی خیلی خوبه،خودت بلدباشی میتونی با احترام فقط زندگی خودتو بچرخونی کاریم ب اونا نداشته باشی،نهایتش دیدی سختته اونموقع میتونی جدا شی


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

امضات 👍

فدات گلی😘

به نقل از آیت الله العظمی اراکی: زمانی در ایران هر جا آتش روشن میکردند مردم برای بردن زغال گداخته و روشن کردن کرسی، تنور یا منقل به آنجا میرفتند در ماه خداییِ محرم، در نزدیکی خانه یک زن بدکاره، هیئتی به پا شده بود. زن هم برای بردن آتش به محل رفت و سوال کرد زیر دیگتان روشن است؟ آتش میخواهم.  گفتند بله برو بردار. زن سمت دیگ رفت، و دید آتش خاموش شده خم شد و به هیزمها فوت کرد. مقداری از خاکستر به چشمش پاشید اما ادامه داد تا جایی که هیزمها دوباره روشن شدند. همان اندازه که میخواست برداشت و رفت.اما...همان شب خوابی دید . او دید چند نفر به گردن،دستهاو پاهایش غل و زنجیر بسته و میبرند تا عذابش کنند و هرچه فریاد میزد شما را به خدا ولم کنید کسی گوش نمیداد . زن،بانویی دید که از دور به آنها نزدیک میشد. مأمورهای عذاب با دیدن بانو زنجیرها را رها کردند. بانوی بزرگوار ایستادند و فرمودند چرا میبردیش. گفتند چون بدکاره و فاسد است . بانو گفت نههه... او نگذاشت آش نذری مجلس حسینم خراب شود ... دیگ را روشن نگهداشت. او بخاطر حسینم چشمهایش اذیت شد بخاطر حسین من رهایش کنید ....زن با ترس بسیاری وحشت زده از خواب بیدار شد و مدام با گریه و زاری از حضرت مادر، زهرای اطهر علیهاالسلام، کمک میخواست تا یاریش کند برای پاکدامنی.او همان زن انگشت نمای شهر، توبه کرد و با یاری حضرت زنی مومنه شد تا جایی که هر زمان و هر کجا روضه ای برای حضرت ارباب به پا میشد دنبالش میرفتند و او را دعوت میکردند.  و با اولین جمله روضه خوان " السلام علیک یا ابا عبدالله" زن به شدت گریه میکرد و شیون جانسوزش بلند میشد  جون و زندگیم فدات یا حضرت حسین علیه السلام که در ❤ خدایی و رضای تو رضای پروردگارمه   تو بحث کردن دانش و ادب مهمه
اره بخودشم افتخار میکرد من ده سال باهاش زندگی کردم اونجوری بودم الانم تا مادرشوهرم جایی بره خانم عی ...

ینی بری بدبختی کلی بحث و دعوا داری با شوهرت آسایش وارامش نداری من بعد از دوازده سال تازه میخوام مستقل بشم

 
2728

اصلا اینکه جاریت به خودش اجازه داده برات تعیین تکلیف کنه اول اونو بنشون سر جاش

دختر عموی من خواهرشوهرش بهش گفت وقتی اومدی خونه زندگی خودت هم به کارای مادرم برس هم کارای خودت لباسای برادرشوهراتم بشور جای برادرتن دخترعموم سریع به هم زد و دیگه کلاهشم اونجا افتاد نرفت ورداره

نبابا منم گرو کشی نمیکنما..ک مثلا تا ی روز مامانش اومده بخام خونشو توشیشه کنم...نه..اصلا..مثلا میگم ...

منم زنداییم تا مامانبزرگم میاد ی عالمه خرید میکنه ۱۰ بارم تو جمع میگه به داییم ببین مادرت ی بار اومده گناه داره تو پسرشی وظیفته واسش خرید کنی

ینی اون اره؟؟😂😂

اره بخودشم افتخار میکرد من ده سال باهاش زندگی کردم اونجوری بودم الانم تا مادرشوهرم جایی بره خانم عی ...

این جاری اگه نری مث خودش ببخشید کلفتی کنی از حسادت بیچاره ت می کنه گفتم بر اسای تجربه از آینده بهت خبر بدم. نمیشه نری خونه مادرشوهرت؟ اگه رفتی درو قفل کن از هر ده بار دوبار درو باز کن اولش جنگ و دعواس ولی بعدش عادت می کنن

من شوهرمو خیلی دوس دارم ولی اگه زمان برمی گشت عقب میگفتم یا خونه جدا بگیر یا خوش اومدی تا این حد 

یه شبم به شوهرم گفتم اگه اونموقع شرط میذاشتم ک خونه جدا می گرفتی گفت اونموقع آدم مجبوره دیگ اگه میگفتی میگرفتم تا صبح خودمو نفرین کردم ک چرا بهونه نگرفتم😪

عروس ما طبقه ی بالای مادرم اینا زندگی میکنه،دو ساله،ببین حتی هفته ای یه بار هم نمیاد پایین،ماهی یه بار میاد اونم با داداشم یه ساعت میشینه میره مثل مهمون....ما هم دیگ عادت کردیم به کاراش.عوضش داداشم هر روز پایینه😂

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730