2737
2734

من از وقتی یادمه یعنی حدود هفت هشت ساله بودم پسر عموم رو دوس داشتم مطمئنم همین سن بودم چون از کلاس چهارم از اون شهر رفتیم تا وقتی که همسایه بودیم هرروز میدیدمش اون سه سال از من بزرگتر بود وقتی میدیدمش همش دست و.پامو.گم میکردم خجالت میکشیدم بچه بودم ولی میدونستم که دوسش دارم چون حسم بهش فرق داشت گذشت و گذشت تا اینکه بابام انتقالی گرفت و حدودا دوساعت از اون شهر دور شدیم ولی من هنوز دوسش داشتم با شنیدن اسمش حالم عوض میشد تا اینکه دوم راهنمایی بودم یه روز بابام شب از سرکار اومد به مامانم گفت بهم زنگ زدن واسه عقد محمد دعوتمون کرد اینقدر حالم بد شد از شنیدنش اونم هفده سالش بود ولی عقد کرد من یواشکی گریه میکردم 🙁🙁🙁 عقدش هم نرفتیم زیاد رابطه فامیلیمون اوکی نبود مامانبزرگم تا میدید منو چپ میرفت راست میرفت میگفت همه به زن عموت میگن چرا دختر فلانی رو واسه پسرت نگرفتی اونم گفته من از فامیل عروس نمیارم 😔😔😔 اینقدر دلم میشکست اون موقع چهارده سالم بود یه دو سالی گذشت خبر اوردن جدا شدن تو عقد و همه جا رو پر کردن دختره خیانت کرده 

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

چ بد

ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم🌿اگر جایی چیزی گفتم ناراحتتون کردم شما به بزرگواری و مهربونی خودتون منو ببخشید لطفا💜👀)بدم میاد وقتی یه جایی نظر میدم ریپلای کنی مخالفم حرف بزنی! اصلا جوابتو نمیدم چون این نظر منه و به تو مربوط نیست😐😂🚶‍♀️
2738

ازدواجم سنتی بود یه روز رفته بودیم شهری که پسر عموم هست اونا فامیلا رو دعوت کنیم واسه عروسیم از حرصم که چرا منو نخواست کارت دعوت برداشتم رفتم سراغ پسر عموم

تند تند تایپ کن

الان که این امضام رو می‌نویسم ساعت ۵:۳۱ صبحه و به‌شدت ناراحت و غمگینم بابت یه موضوعی که می‌دونم چندوقت دیگه برام هیچ ارزشی نداره همیشه دوست دارم ناراحتیامو یه جا بنویسم که موقع خوشحالیام بیام نگاهش کنم از یه طرف خداروشکر می‌کنم که اون ناراحتی گذشته از یه طرف به خودم مغرور نمی‌شم و می‌دونم ناراحتیای بدتری تو راهه😆
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز