نه عزیزم الان هم مادرهای بی وجدان هنوز هستن همسایه ما زن و شوهر از هم جدا شده بودن یه پسر 4ساله داشتن مادره ولش کرده بود رفته بود من هر روز صدای مرد همسایه را میشنیدم که زنگ میزد به همسر سابقش که بیا چند روز بچه را ببرش پیش خودت و زنه میگفت نمیخام هر روز باباهه که معتاد هم بود بچه را کتک میزد من با دو طبقه فاصله صدای کتک زدنش را میشنیدم و زجه های اون بچه را آخر طاقت نیاوردم زنگ زدم 123اومدن بچه را بردن فرق گذاشتن ها و سرد بودن ها خیلی درد داره دردش از کتک بیشتره من مادرم هنوز هم بین من و خواهرهام فرق میذاره حتی بین بچه های من و خواهرم حتی چشم نداره پیشرفت من را ببینه الان خونه مون. ا عوض کردیم یه خونه بهتر خریدیم به جا این که خوشحال باشه باهام قهر کرده الان شش ماهه دردم را به کی بگم؟ فقط لعن و نفرین من همیشه دنبالش هست با این که میلیاردر هست تولد بچه ام را حتی بهم تبریک هم نگفت منم دیگه بی خیالش شدم دیگه کمتر باهاش حرف میزنم و دارم سر خودم را گرم میکنم که بهش فکر هم نکنم لعنتی را