۷ماهه عقدم تو این ۷ماه برا رسیدن به شوهرم وبعدش چه عذابایی که نکشیدم چقدر که توهین قبل وبعدش نشنیدم تحقیر.کتک.پدرمو مادرشوهرم چقدر که اذیت نکردن منو پدرم از اولش گفته بود که اره اکه زن اون بشی همونروز از خونه من برو ودختر به اسم تو ندارم اما من اهمیت ندادم ولی پدرم از اولش دختر بچه دوس نداشتو واز اولش بهم فحاشی کرده کتکم زده شوهرمم دید بابام کتکم میزنه اذیت میکنه آورد منو خونشون ولی من نخواستم هیچوقت زیاد بمونم خونشون همیشه خواستم یک هفته مهمون بمونم شهرامون کلا دوره واز همدیگه ۹ساعت فاصله داره چندروز پیش هم مامانم زنگ زد که دخترمو بفرست بیاد خونمون دلتنگش شدم شوهرم گفت نه رفتنی من روح روانم میریزه بهم حالم بد میشه دلتنگ میشم که نزاشت برم ولی متوجه نیست مامانش چقدر اذیتم میکنه
خلاصه تو این ۷ماه چه حرف هایی که از مادرشوهرم نشنیدم گفته دعا نوشتی پسرم اومد تورو گرفت خیلی حرفا که اگه بگم شاخ درمیارید
قراره شوهرم خونه بخره عروسی کنیم بچه ها من کار کردم از بچگی بعد ازدواج و پول جمع کردم به شوهرمم گفتم پشتتم و میخوام تو خرید خونه کمکش کنم و طلاهامم که برام خریده شوهرم برای عید قربان پاگشایی کفتم بهت میدم تا خونه بخریم خانوادش اصلا کمکی نکرده ونمیکنه
چرا مخالفت می‌کند مادرشوهر وپدرت؟
منم ۳سال با خانوادم رفت آمد نداشتم ۰۰۰۰ این روزا هم تموم میشه
دیروز با شوهرم نشسته بودم فبلم مرکبو نگاه میکردم که مامانش گفت به شوهرم یلحظه بیا که شوهرم گفت کار واجبی داری مامان؟آخه دارم فیلم میبینم از اینجا بگو که گفت اره بیا بریم خونه ببینیم
از الان خانوادتو ول نکن بچسبی به شوهرت
بعدها پشیمون میشی
اگه خونه گرفتید دوسه دنگم به نام خودت کن(البته اگه با پیشنهادم اختلافی بینتون پیش نمیاد🌹♥️)
اگه میخوای کمک کنی تو خرید خونه حتما خونه بزن به نام خودت یا حداقل نصفش
زود حاضر شو بریم گفت با کی میریم مادرشوهرم گفت بامن میری وپدرت که شوهرم برگشت گفت پس مریم چی زنم نیادخونه تنها بمونه؟مامانش هم همش با لحن بد حرف میزد که گفت بیاد دیگه مگه من میگم نیاد شوهرمم برگشت داد زد که قیافتو چرا ترش کردی برامن اصلا نمیام
ولی دل شوهرتو به دست بیار وبرگرد یه مدت خونتون وجوری وانمود کن که خانواذت مثل کوه پشتتن
حتی اگه اینطور نباشه ورفتار دیگه ای داشتن درستش کن
برای خودت ارزش قائل شو وبا زبون یا لطافت وهر روش دیگه ای شوهرتو نرم کن
مامانش هم گفت نیا به جهنم که شوهرم اومد پیشم منم چیزی نگفتم لال نشسته بودم خیلی آدم ترسویی بی زبونی هستم از خودم متنفرم که اینقدر ترسوام بعدش شوهرم گفت کسی نمیتونه برای من قیافه بگیره اعصاب ندارم مامانش هم از پشت اتاق داد میزد به پدرشوهرم زود خونشونو پیدا کنیم از خونه ما گم شن برن که شوهرم داد زد مامان هیچی نگو بزار احتراما بمونه بنظرتون شوهرم میفهمه که مادرش بخاطر من اینجوری میکنه؟
مامانش خیلی زن بد ذات وبدجنسیه فکر میکنه عروس دشمن ادمه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
35 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
