بچه ها من سر یه سری مسائل و دخالت زیر زیرکی مادرشوهرم تصمیم گرفتن خونشون نرم اخه هر چه قدر میخوام از دلم دربیارم نمی تونم...
بچه ۱۰ ماهم و شوهرم و بعد خودم مریض شدم ۵ شب نخوابیده بودم .مادرشوهرم بهم هر چی از دهنش دراومد گفت که فلانی شوهرش کرونا داشت با دوتا بچه کوچیک شهر غریب چی کرد که تو نمی تونی ...حالا خوبه یکیه ..بچه خودتونو سختیاشم واسه خودتونه میگی ما چیکنیم همه بچه هاشون خوشبخت میشه ما بدبخت میکنیم .تو شرایطی که من با بچه کوچیک مرتب ۵ شب پاشویش میکردم و ۱ ساعت نخوابیده بودم .بعدش حال خودم خراب شد .تمام خوانوادم درگیر بودنیکس نیود لااقل یه وعده واسم غذا درست کنه پشت در بزاره .با بچه کوچیک ...
حالا اصلا دلم راضی نیست برم قیافه مادرشوهرمم ببینم شوهرمم میگه منم پامو خونه بابات نمیزارم.