من الان تو ماه نهم بارداریمم مدتیه خونه پدرمم..شوهرم تو یه شهر دیگه است در حال حاضر امشب داشتیم حرف میزدیم بحث ماما خصوصی و اینا شد.... بعد برگشت با یه حالت شوخی بهم گفت اگر بخوای ماما آشنا هم دارم... بعد من میدونستم ک دوست دختر قبلیش ماما بوده خودمو زدم ب نفهمیدن گفتم منظورت کیه...گفت هووت... منم تلفن رو قطع کردم...اومد عذرخواهی و گفت منظوری نداشتم بدون فکر ی حرفی زدم منم گفتم باشه... ولی واقعا دلم شکست من الان درگیر افسردگی ام و خودش میدونه وضعیتم چطوره...خونه بابامم واقعا با کسی راحت نیستم درد دل کنم گفتم بیام اینجا بگم یکم سبک شم....از شدت ناراحتی خوابم نمیبره... 😔😔
جرا اصلا بهش گفتی تو دوران نوجوانیت بیچاره اون دختر چ باسواد و کم عقل و اینجوری ی چیزی هم بگم حساس ش ...
اره من بخاطر اون قضیه همش دارم سرزنش میشم ولی خب از روی خامی بوده هیچ رابطه ای هم نداشتم اون زمان.... بعد شوهرم خودش تو اوج بلوغ فکری اش با این دختر دوست بوده و البته بمن ک گفت خود دختره باکره نبوده و من بردمش ترمیم کرده... ولی خب کی زیر بار چنین چیزی میره... مشخصه دروغ میگفت چون اصلا تو اولین رابطه ناشی نمی خورد باشه...میگم من واقعا این چند سال افسرده شده ام... خودمو با کار سرگرم کردم ک اونم بخاطر بارداری ام فعلا کنار گذاشتم....
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.