من عقدم، همسرم یه خونه کلنگی تو روستا خریده به لطف خدا، چند شب پیش رفتیم خونه رو بهم نشون داد. من ب مامانم نگفتم. امشبم ب شوهرم گفتم به مادرم نگو ما خونه رو خریدیم و منو بردی خونه رو دیدم. (می خواستم مامانمو سورپریز کنم)
بعد برگشتنه، دراومد ب مامانم گفت ما خونه خریدیم، با دخترتم رفتیم خونه رو دیدیم. من ناراحت شدم. مامانم گفت چرا ب من نگفتی پس؟
بعد تو خونه یکم وسایل بود ک نمی خواستم مامانم ببینه، همون موقع گفت ک بریم ببینیم و مامانم دید.
من خیلی ناراحتم.
شوهرم میگه من می خواستم مامانت بدونه ما آماده ی عروسی هستیم و مامانت خوشحال بشه.
من ناراحتم که ب حرفم اهمیت نداد.
خیلی خیلی ناراحتم امشب.
شما جای من بودید ناراحت می شدید آیا؟