سلام دوستای عزیز، من امروز با شوهرم بچمو بردم دکتر، شوهرم گفت تا شوهرم ماشین را پارک میکنم، برو نوبت بگیر، بعد که اومد رفت روی صندلی های روبرو نشست در حالی که ردیفی که من نشستم خالی بود، بار اولش هم نیست.
تو اسنپ میره جلو میشینه
تو مهمونی خیلی محلی به من نمیده و یه جورایی خجالت زدم میکنه
موقع گرفتن عکس همه زن و شوهرا تو بغل هم و دست در دست همن ولی اون تا اونجا که میتونه ازم فاصله میگیره
دیگه دلم نمیخواد باهاش هیج جا برم ولی خب مجبورم
از اینا گذشته رختخوابشو ازم جدا میکنه
من خیلی سر این قضیه ناراحت شدم و به روش آوردم بارها و بارها اما چند روز میاد و تا یکم بحثمون بشه یا من ناراحت باشم ازش میره تو هال یا اتاق بچه
چیکار کنم. خیلی به طلاق فکر میکنم، گریه میکنم و احساس بی ارزشی میکنم، اما جسارت جدا شدن ندارم