من درمرزسکته میرم ازبس خنگه.حاضرم خودم بکشم ازدستش.بچه تمام کاراش ازاون یادمیگیره ماداریم یخ میکنیم توخونه ازبس سرده شب بدون پیراهن میخابه بچه هم بیدارشدم دیدم بلوزش کنده تواین سرماخابیده قبلش حموم برده بودمش میگم بچه سرمابخوره مابدبختیم توچراانقده خنگی من داره دق میده باکاراش.ینی کسی مس خودش ندیدم.