سلام من چند سال پیش با یکی قرار بود ازدواج کنم که یهو بهم زد و شد برام حسرت هر روز از در خونه ای که قرار بود رویاهام رو باش بچینم رد شدم و زدم تو دلم از اون کوچه محاله رد شده باشم و نگاه نکنم و دلم نگیره رفت با آشنا مون ازدواج کرد من و دختره دوست شدیم البته نه رفیق فال فقط چون خیلی خانوم بود کاری بش نداشتم الان ۳ ماهه اون خانوم فوت کرد تو اوج جوونی دلم سوخت عاشق زندگیش بود ولی دروغ چرا خوشحال بودم تا اینکه دیروز فقط از یکی شنیدم که عشقم میخواد ازدواج کنه داغون شدم چرااا اخه چراااا من دوسش دارم اون نمیدونه که هنوز میخوامش ولی دلم خوش بود لاقل تا سالش صبر میکنه و ازدواج نکنه