منو پدر و مادرم رفتیم مشهد یه پلاک ۳ گرمی کادو دادن بهم و منو همونجا نگه داشتن نزاشتن بیام شهرمون جاتون خالی بدترین روزهای عمرم بود وقتی شهرمون بود همیشه گوشیش یه دختره زنگ میزد و میگفتم کیه میگف خواهر زن داداشم (دوتا داداش دوتاخواهر گرفته بودن و یه خواهر مجرد خونه مونده بود ک اینکار این با اون صحبت میکرد)منم نمیدونستم تواون سن دوست دختر دوست پسر چیهست اصلا وباهم همیشه صحبت میکردن وحتی قهر میکرد میگف تو باهاش صحبت کن باهام اشتی کنه