سلام .. خیلیا میگن ننویس و نگو و راز دار باش...
ولی دیگه خسته شدم...خیلی سختمه... هنوز یه سال نشده رفتم سر خونه زندگیم دائم جنگ و دعوا و بحث ...
عقده یه سری چیزا مونده تو دلم...
اصلا نمیدونم شوهرم منو دوس داره یا نه !!
از اولش به جای نظر من ، نظر خانوادش براش اولویت داشت ...
از اولش بلد نبود حرفای محبت آمیز بزنه ...
فقط اولای عقد پیام میداد اما الان هنوز یکسال نگذشته ما هیچ پیامی به هم نمیدیم...
همش میگه بی چون و چرا باید به تموم حرفام گوش کنی...
بهم محبت نمیکنه... حرفای خیلی بدی بهم زده : میگه من نمیخوام بچم شبیه تو بشه که هر دیقه گریه کنه حال همرو خراب کنه 😔
میگفت تو باید همه خودتو بریزی دور ، از اول اون چیزی که من میخوام بسازی 😔
من خیلی شکستم بچه ها فوق العاده احساسی بودم ولی اینطوری باهام برخورد کرد...
همیشه یه روز در میون به مامانش اینا سر میزنه ... با بابام زیاد خوب نیست...این آخری خیلی توهین کرد تو روی من به بابام با اینکه من اصلا به خانوادش توهین نکردم ...
تنها کاری که من میکنم گریه و زاری و فریاد زدنه ...گاها خودمو میزنم از بس فشار رومه ...
اصلا انقدر ضعیف نبودم ...میگه تو دیوونه ای ... قشنگ وقتی دعوامون میشه نقطه ضعفامو هدف میگیره که خوب خودمو بزنم و گریه کنم ...
اصلا براش هیچ اهمیتی نداره ...بار پیش خودش اومد منو گذاشت خونه مامانم و کلید و از من گرفت ...
اما این بار خودم اومد از بس خسته شدم 😔😔