بچه‌ها ما امروز قرار بود با خالم اینا بریم سر مزار یکی از آشناهامون که مثلا یه فاتحه بخونیم خلاصه با خالمو دختر خالم حرکت کردیم به سمت ایستگاه اتوبوس چون صبح کسی نبود با ماشین ببرتمون دیگه گفیم با اتوبوس بریم تو ایستگاه اتوبوس هم یه آقا پسری نشسته بود
خلاصه اتوبوس مورد نظر ما اومد و ما سوار شدیم که یهو اونم زود پشت ما سوار اتوبوس شد خلاصه ایستگاه آخر پیاده شدیم و با خالم رفتیم که بریم سر مزار رسیدیم اونجا حدودا یه یک ساعتی اونجا موندیم چون خاله جانمون با یکی دیگه از اعضای فامیل چونشون گرم شده بود هی حرف میزدنو خاطره از مرحوم تعریف میکردن
کم کمک صحبتشون تموم شد اومدیم که برگردیم دیدیم یه پسری هرجا ما میریم داشت با فاصله دنبالمون میومد ما همینطور که داشتیم با خالم میومدیم یهو اومد کنار خالم ایستاد جلوی ما گفت ببخشید یه عرضی داشتم
خالم اولش خندش گرفت بعد چون جثه پسره ریزه میزه بود بهش گفت چند سالتونه شما که پسره گفت من 27 سالمه و یه کار معمولی تو دفتر پیشخوان دارمو اینا (ولی خدایی بهش میخورد 20 21 اینا باشه) خالم گفت نه پسر جان این دختر ما هنوز بچه است و زوده ولی باز پسره کلیک کرده بود میگفت شما یه شماره تماس بدین تا خانواده هامون بیشتر آشنا بشن اون موقع جواب منفی بدین باز خالم میگفت نه نمیشه موفق باشی این کوتاه نمیومد آخرش خالم تسلیم و شماره همراه خودش رو بهش داد قرار شد پسره خانوادش تماس بگیرن ولی آخرش خالم گفت مطمئن باش نمیشه این باباش اجازه نمیده اینا خدمتتون خالم با تعجب گفت بفرمایید که پسره گفت من اتفاقی دخترتون (دختر خالم) رو توی ایستگاه دیدم و تو یه نظر مهرش به دلم نشسته و حالا اگه اجازه بدین من یه شماره ازتون بگیرم تا بدم مادرم باهاتون تماس بگیره و شناخت بهتری نسبت بهم پیدا کنیم
شماره رو گرفتو همونجا هم زنگ زد به گوشی خالم که یه وقت نپیچونده باشیمش و بعد خداحفظی کردو رفت آقا همون لحظه خالم به دختر خالم توپید که خوشت اومده او اینا دختر خالم شخصیت آرومی داره فقط حاج باج نگاه میکرد هیچی هم نمیگفت بس که تو داره ولی انگار بدش نمیومد البته اگه مامانش اینا قبول کنن خلاصه امروز این اتفاق خیلی برام عجیب بود فقط از جسارت پسره خوشم اومد جالب بود
ولی به نظر شما اینجوری ازدواجی خوبه به شرط شناخت طرفین از هم؟
