توروخدا تاپیک قبلیم رو گزارش بزنین بترکه میترسم آشنا ببینه

چجوری ازش بخوام

ذهن کثیف ذهن شماست که عقده هاتو خالی میکنی و توهین میکنی 

احترام خودت رو نگه دار بی شخصیت

گلم من هرچی تاپیک زدم جز واقعیت چیزی نبود ؛ نه دنبال کمک بودم  نه دنبال چیزه دیگه ای 

دیروز حالم بد بود برا همین سرگذشتم رو تاپیک کردم ولی اشتباه کردم..

امیدوارم یه روز از عمرت بلایی سرت بیاد که نه بتونی باهاش کنار بیای چون در حقت ظلم شده و نه بتونی به کسی بگی چون به کسی هم بگی باورت نمیکنه یا دیوانه خطابت میکنه یا دروغگو..اون روز یاده من می‌افتی 

تف به روت که انقد راحت تهمت دروغگویی میزنی 

تو مریضی 

تجاوز که صرفا د خ و ل نیست 

تو ۷ سالگی بهم دست میزدن از رو لباس 

بهم میگفت بشین بغلم  ! همین!!!!

تو ۱۲ سالگی هم نامزد شدم چیزی نمیدونستم کم کم نامزدم بهم فهموند اون موقع تازه فهمیدم تو بچگیم چقد ازم سواستفاده شده ولی نمیتونستم دهنمو باز کنم چون نه کسی باور میکرد نه به جایی می‌رسید فقط آبروی خودم می‌رفت و ممکن بود نامزدم بره طرفو تیکه پاره کنه 

الانم صیغه ام ولی میخوام ازش جدا شم چون حمایتم نمیکنه ولی بقیه ی عمرم چی؟ بالاخره ممکنه نیاز جنسی سراغم بیاد 

ازش جدا شم دوباره که ازدواج نمیکنم با کسی هم قصد ندارم وارد رابطه شم ولی اگه بعد چند ماه یا حتی دو سه سال نیاز جنسی داشته باشم چی؟ 

آخه کاربر نون منو میده یا آب منو؟ من جون کندم تا به این سن رسیدم من عرق ریختم که الان بیرون تو سمینار یا جایی صحبت کنم از خیلیایی که تو ناز و نعمت و پرقو بزرگ شدن سرترم ؛ هرکی جای من بود با اون کتک هایی که تو بچگی خورده بود و اون همه ترس و لرز و اون چیزایی که من دیده بودمو میدید الان ۱۰۰ درصد تو بیمارستان روانی بستری میشد  ولی من الان دانشجوی بهترین رشته ام تو یه دانشگاه خوب 

فقط مشکلم گذشته ام و بی کسیه الانم و وضع مالیه بد موقتیمه که دو سالم درس بخونم درسم تموم شه اونم اوکی میشه 

دیروز یکی از خانوما بهم درخواست دوستی داد قبول کردم گفت پول کلاسای آرایشگریتو میدم برو مدرک آرایشگری بگیر 

قبول نکردم

احترام خودتو نگه دار خانم محترم

من خوشم نمیاد با شما دهن به دهن شم

من این حرفایی که تو این سایت مطرح کردم نه قبلا جایی مطرح کردم و نه تا آخر عمر میتونم جایی مطرح کنم ؛ جز کابوس های شبونه ام و رنگ و روی پریده ام موهای ریخته ی سرم هیچکس و هیچی نمیتونه بویی از گذشته ام ببره؛ همین الانشم تاپیک گذاشتم تو سایت با ترس و لرز بود که یوقت کسی نبینه و آبروم نره ؛ اون متجاوز و یا نامزد اولم و یا شوهری که ازش جدا شدم و یا فامیلام.. چون به هرحال هرکسی قسمتی از زندگیه منو میدونه ولی قسمت های دیگه اشو نمیدونه.. من اینجا کامل چیزایی که هرکسی رازی تو زندگیش داره جز خودش و خدای بالاسرش نمیدونه مطرح کردم

رازهایی که هیچوقت هیچ جایی نباید گفته شن 

برا همین هربار که تاپیک می‌نوشتم با کلی استرس و ترس و فکر سریع مینوشتم.. مخصوصا اون چیزایی که باعث عذابم شدن .. من دنبال کمک مالی یا توجه نبودم و یا حتی دلم نمیخواست دروغگو خطابم کنن یا پربازدید شه خودت دیدی که پربازدید شد خودم گفتن بترکونن چون می‌ترسیدم آشنا ببینه ؛ چون تو شمال یه دختر تو ۱۲ سالگی شوهرش دادن و ۲ بار جدا شده  و نامزد اولش معتاد بود؛ خاله اش تهرانه و پدرش طلاق گرفته و با نامادریش زندگی می‌کرد و بعد طلاق هاش اومد تهران ۱۰۰ درصد یه آشنایی تا این حد از تاپیکمو میخوند یاده من می‌افتاد حتی چهره ی نامزدمم دقیق نوشته بودم!!! یعنی واقعا خنگ ترین آشنا هم میدید خدایی نکرده حدس میزد منم 

همه ی این ترس ها باعث شده بود اون قسمت هایی از زندگیم که بیشترین درد رو کشیدم سریع بنویسم

ببخش بخاطر نفرینم ( از ته دل نبود ) نادیده بگیر

آدم وقتی متهم میشه به دروغگویی واقعأ خیلی سخته