فکر کنم واسه من معجزه شد تا خوب شدم
عزیزم منم اوایل ازدواج به خاطر بعضی از حرفا و کارای خانواده شوهرم افسردگی شدید گرفته بودم و حتی یه بار خودکشی کردم تا دو سال بعد از خودکشی حال روحیم اصلا خوب نبود حتی دو سال بعدش هم بازم میخواستم خودکشی کنم که دقیقا چند روز قبل از اینکه تصمیم رو عملی کنم پدرم تصادف کردن و فوت شدن و من که تازه داغ پدر دیده بودم نگران مادرم و خواهر مجردم شدم با خودم گفتم بابام فوت شد اگه منم خودکشی کنم مامانم داغون میشه خیلی روزام سخت میگذشت تا اینکه باردار شدم البته یه سال بود که اقدام بودیم واسه همین شوهرم هی میگفتم برو دکتر ، چرا حامله نمیشی و فلان و....
بعداز اینکه باردار شدم کم کم روحیاتم عوض شد، خواسته هام و افکارم تغییر کرد
دیگه الان فقط افکار مثبت دارم، دوست دارم برم مهمونی ، دوست دارم خانواده خودم و شوهرم هر روز بیییییان خونه ام
من دکتر نرفتم فقط میتونم بگم خدا خواست تا خوب بشم
الآنم خودمو سپردم به خدا، هر روز صبح که از خواب پا میشم میگم خدا جون راضیم به رضای تو، هرچی خیره برام رقم بزن و...