سلام
دیگه حتی از خدا نمیخوام این زندگیو درست کنه
دیگه حوصله جنگیدنم ندارم
تمام امید و اعتقاداتمو از دست دادم
هرکسی خانواده خوب داره
پدر و مادری داره که دوسش دارن خدارو بابتشون شکر کنه
هیچی تو دنیا بدتر از نداشتن سلامتی و نداشتن پدر و مادر خوب نیست
عزیزمممم مشکل چیه
🙁
همه مشکل دارن....من یه مادر وسواس دارم که هیچ وقت راحت نرفتم خونش الان بیشتر از ۶ ماه هست نرفتم خونش...و همسرم که یه مادر دلسوز داره و هر از گاهی طعنه میزند و دلم میشکنه
پشیمونم که چرا تو ۱۵ سالگی با همون آدم شکاک که دست بزن هم داشت ازدواج نکردم
اون موقع امید داشتم که زندگی خودم و خواهرامو میسازم
مطمئن بودم که تقدیر و سرنوشت دروغه و با تلتش و جنگیدن میشه سرنوشت رو تغییر داد
بخاطر همین ان به ازدواج ندادم
کاش زن هایی که اولویتشون خانوادشونه هیچ وقت ازدواج نکنن که بچه هاشون رو پاسوز خانوادشون کنن
اینچیزی ک میگی اکثرا درگیرشن..
منم یکی مثل تو،
ادمای مثل ما زیادن عزیزم
سعی کن نیمه پر ببینی و خودتو کمتر اذیت کنی بخاطر نداشته ها
اکثراً از چدرشون به جرم دختر بودن کتک میخورن؟
بقیه پدر و مادرشون جلوی همه بهشون میگن کاش گوسفندی کاوی چیزی بودی میفروختیمتون(خواستگار مداریم که شوهرمون بدن میگن حداقل اونجوری هروقت میخواستیم میفروختیمتون)
همه مادرشون نَقل زبونش فوش زشته؟
همه مادرشون وسط حیاط با صدای بلند بهشون فوش ناموسی میده؟تهمت میزنه؟میگه آره تو ک و ن ی هستی؟ تو با پسرها بودی؟(روستایی هستیم و صداش قشنگ تا خونه همسایه ها میره)
همه با زور و کتک درس میخونن؟
همه موقع امتحانشون گریه میکنن؟(چون قبلش پدرشون دعواشون کرده که شما دختریم شما برای من چه منفعتی دارین من نمیخوام شما درس بخونید اگه نخوام درس بخونید باید چیکار کنم و...)
من از بچگی درگیر مسائل خانوادگی بودم
من دیگه دارم کم میارم
منم مادرم بهم فوش ناموسی داده کتکم زده پدرم معتاد بوده من تا حالا ندیدمش خاطره ای ندارم ولمون کرده طلاق گرفتن...متدر من همیشه عصبانیتشو رومن خالی میکرد خونه رو گند برمیداشت تمیز کاری نمیکرد و من امتحان درس داشتم باید فکر تمیز کاری میبودم تمیزم میکردم واسه ی دقیقش بود خونه رو جوری کثیف میکرد انگار دهتا خانواده شلوغ کثیف اونجا زندگی میکنن ابرومون تو فامیل رفته بود...اکثر تو غذاش حشره و مو هست...تو خونه افسردگی گرفتم افت شدید درسی..
برای فرار از جو خونه ازدواج کردم از چاه افتادم تو چاله حالا مجبورم سختگیریای شوهرمو تحمل کنم ک تو اون جهنم نرم
همیشه دلش میخواست شوهر کنم از خرجم راحت شه ازدواج کردم تا ی مدت میگف خرجمون کمتر شده..
ولی حالا دستش نمیرسه روزیشون کم شده گاهی من کمک میکنم بهش
کاش اینا هم طلاق بگیرن
متاسفانه من توی روستام و همه رفتارشون رو میبینن
من نمیرم بیرون که با کسی رو در رو نشم
ولی همه رو به خونه راه میده در حدی که زن همسایه میره تو یخچالمون
و وقتی میان خونه هی نیش و کنایه رفتار و فوش ها و حرف های مادرمو میزنن
طرف زنگ میزنه میگه مادرت فلان چیزو گفته یا فلان کار رو کرده
من از همه طرف دارم دیوونه میشم
هرکار میکنم از یه طرف آرامش سراغم نمیاد
الان خانواده داییم کرونا گزفتن
برداشته دختر داییم رو آورده اینجا میگه نه این علائمی نداره
اصلاً جون نا براش مهم نیست
خدا بهت صبر بده...ولی ازون خانواده یه همچین دختر خانومی با بیان و ادب شما بعیده یکی از شانسای خوبشون شما بودین
چند سالته
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
7 ثانیه پیش
7 ثانیه پیش
8 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
